معنای این آیه چیست و آیا با یاران مهدی یا مهدیین، ارتباطی دارد؟ ﴿وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ﴾
عنوان بحث : معنای آیه ﴿وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ﴾
نویسنده : سید احمدالحسن (ع)
موضوع : ادله دعوت یمانی آلمحمد (ص)، تفسیر آیه و ارتباط آن با مهدی اول و مهدیین در وصیت مقدس رسول اکرم (ص)، اثبات نوشتن شدن پیامبر (ص) در شب وفات و ...
زبان : فارسی و عربی (دوزبانه)
تعداد صفحات : 29
تاریخ : ..........
منبع : کتاب جواب المنیر (پاسخهای روشنگرانه بر بستر امواج)، جلد7 - سوال/ 663
متن نوشتاری :
السؤال/ 663: السلام عليكم ورحمة الله وبركاته.
اللهم صلِّ على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً كثيراً.
﴿وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ﴾، ما معنى هذا الآية، وهل لها علاقة بأصحاب المهدي (عليه السلام) أو المهديين؟
پرسش/ 663: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
اللهم صلِّ على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً كثيراً
(اگر میخواستيم از بین شما فرشتگانی قرار میدادیم تا در روی زمين جانشينی کنند). معنای این آیه چیست و آیا با یاران مهدی (ع) یا مهدیین، ارتباطی دارد؟
الجواب: بسم الله الرحمن الرحيم
والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً كثيراً.
﴿وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ * وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ * وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ * وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ [الزخرف: 57 - 61].
قريش والعرب كانوا يجادلون بمغالطة يصيغونها على أنها سؤال يطلبون جوابه من محمد (صلى الله عليه وآله)، وسؤالهم يقارن بين ألوهية أصنامهم التي يدعونها وألوهية عيسى التي يدعيها المسيحيون لعيسى (عليه السلام)، في حين أنّ المسؤول (صلى الله عليه وآله) الذي ينكر عليهم تأليه الأصنام أيضاً لا يقر بألوهية عيسى (عليه السلام) المطلقة، بل يقول إنّ عيسى (عليه السلام) إنسان وعبد من عباد الله وخليفة من خلفاء الله في أرضه، ولهذا وصف الله حالهم بأنهم مجادلون، لأن السؤال مبني على فرض غير صحيح ولا يقره ولا يقول به المسؤول، وهذا الأسلوب يستخدمه أئمة الكفر دائماً عندما يجدون أنّ أدلة الدعوة الإلهية قد أخذت بأعناقهم فيصيغون سؤالاً مبنياً على مغالطة وفرض غير صحيح لا يقره ولا يقول به المسؤول ليشكلوا على الدعوة الإلهية ويطلبون جواباً لمغالطتهم وسؤالهم الخاطئ والمبني على الخطأ، وهؤلاء جوابهم يكون في بيان أنّ السؤال مبني على فرض خاطئ ليتضح أنهم مجرد مجادلين كما وصفهم القرآن: ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ﴾.
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً.
(وقتی فرزند مریم، به عنوان مِثالی برای قوم تو زده میشود، قوم تو از آن مثال، بازمیدارند * و (در پاسخ) میگویند: آیا خدای ما بهتر است یا او؟ آنها این سخن را برای مُجادله میگویند، بلکه آنها قومی هستند که (با تو) دشمنی میکنند. * فرزند مریم، بندهای است که به او نعمت دادیم، و او را مِثالی برای بنی اسرائیل قرار دادیم * و اگر میخواستیم، از میان شما ملائکهای قرار میدادیم که در زمین خلافت کنند، * و این قراردادن الهی، علمی است برای ساعت (قیامت صغری)، به آن شک نکنید، و از من دنبالهروی کنید که این است راه مستقیم).([1])
قریش و عرب، به صورتی مغالطهآمیز، مُجادله میکردند و این مجادله را در قالب سؤالی که پاسخ آن را از محمد (ص) درخواست میکردند، مطرح مینمودند. پرسش آنها قیاسی بود بین اُلوهیّت (خدا بودن) بتهایشان که مخاطبشان بود و خدا بودن عیسی (ع) که مسیحیان برای عیسی (ع) مدعی هستند، در حالی که شخص سؤال شونده (ص)، همانطور که خدا بودن بتها را انکار میکند، خدا بودن مطلق عیسی (ع) را نیز منکر میشود؛ حتی میگوید عیسی (ع) انسان و بندهای از بندگان خدا و خلیفهای از خلفای خدا در زمینش میباشد. به همین جهت خداوند حالت آنها را به «جَدَلکننده» توصیف نموده است؛ زیرا سؤال آنها، بر مبنای فرضی غیرصحیح بنا شده است و سؤال شونده، نه به آن اقرار میکند و نه آن را قبول دارد. این روشی است که پیشوایان کفر به طور مرتب از آن استفاده میکنند؛ وقتی میبینند، دلایل دعوت الهی آنها را مُلزم نموده است، سؤالی مبنی بر فرضی غیرصحیح و مغالطهآمیز مطرح میکنند که شخص سؤال شونده، نه به آن اقرار میکند، و نه آن را قبول دارد، تا بر دعوت الهی اشکال بگیرند. آنها پاسخی برای مغالطه و سؤال اشتباه خود میخواهند که بر یک مبنای غلط پایهگذاری شده است. پاسخ این افراد به این صورت است که سؤال، بر فرضی اشتباه پایهگذاری شده، تا روشن شود که آنها فقط قصد جدال دارند، همانطور که قرآن آنها را این گونه توصیف فرموده است: (آنها این سخن را نمیگویند جز برای جدل بلکه آنها قومی ستیزه جویند).
ومن ثم انتقل النص الإلهي إلى القول: ﴿وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ﴾: أي لو نشاء لجعلنا منكم خلفاء - كالملائكة معصومين أنقياء أطهار - يخلفون الله سبحانه وتعالى بعد محمد (صلى الله عليه وآله)، ويخلفون محمداً (صلى الله عليه وآله) بعد انتقاله إلى الملأ الأعلى، ويخلف بعضهم بعضاً، كما أنه سبحانه جعل قبل هذا عيسى (عليه السلام) عبد الله خليفة لله في أرضه، فالله سبحانه وتعالى قال عن عيسى (عليه السلام): ﴿وَجَعَلْنَاهُ﴾، ثم قال: ﴿لَجَعَلْنَا مِنكُم﴾ والجعل فيهما واحد، ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ * وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم ....﴾ أي جعل عيسى (عليه السلام) مثالاً وقدوة وقائداً يقتدي به بنو إسرائيل ويتبعونه، ولو شاء الله لجعل منكم خلفاء في هذه الأمة تقتدون بهم وتتعلمون منهم وتتخذونهم مثالاً يحتذى به كما جعل الله عيسى (عليه السلام) ﴿مَثَلاً لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ﴾.
به همین دلیل است که متن الهی به این سخن منتقل شده است: «وَ لَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِی الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ» (و اگر میخواستیم، از میان شما ملائکهای قرار میدادیم که در زمین خلافت کنند)؛ یعنی اگر میخواستیم از میان شما خلفایی قرار میدادیم، که مثل فرشتگان، معصوم و پاک هستند، تا پس از محمد (ص)، جانشین خدای سبحان و متعال شوند و پس از انتقال محمد (ص)به ملأ اَعلی، جانشین او گردند؛ بعضی از آنها جانشین بعضی دیگر شوند، همان گونه که خدای سبحان، قبل از این هم عیسی (ع) را بنده و خلیفهی خدا در زمین قرار داد. خدای سبحان و متعال، در مورد عیسی (ع) فرموده است: (وَجَعَلْنَاهُ) «او را قرار دادیم»، سپس فرمود: (لَجَعَلْنَا مِنكُم) «از میان شما قرار دادیم». عبارت «جَعل» (قرار دادن) در هر دو یکسان است. «إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِيلَ* وَ لَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم ...» (او بندهای است که به او نعمت دادیم و او را مثالی برای بنی اسرائیل قرار دادیم * و اگر میخواستیم، از میان شما قرار میدادیم....)؛ یعنی عیسی (ع) به عنوان مثال، الگو و رهبری قرار داده شده است تا بنی اسرائیل به او اقتدا و از او پیروی کنند و اگر خداوند میخواست از میان شما، خلفایی در این امّت قرار میداد تا به آنها اِقتدا کنید و از آنها بیاموزید و آنها را به عنوان مثالی برای خود برگیرید تا مِثل آنها شوید، همانطور که خداوند، عیسی (ع) را (الگویی) قرار داد: «مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِيلَ» (مثالی برای بنی اسرائیل).
وحقيقة أنّ العجب لا ينقضي ممن يسمّون أنفسهم مفسري القرآن، ويقولون إنّ المراد هنا هو "بدلاً منكم" ([2])، فلو كان يمكن أن تقلب المعاني بهذه الصورة القبيحة بإضافة ألفاظ تغير معنى الكلام تماماً بحيث يقلب النفي إيجاباً والإيجاب نفياً، لما بقي للكلام معنى، فكيف لعاقل أن يقول إنّ معنى (منكم) هو (بدلاً منكم)، هذا كمن يقول إنّ معنى (نعم) هو (لا)، ومعنى (لا) هو (نعم) ؟!!! في حين أنّ عدَّ فرد من الجن أو الإنس بأنه من الملائكة لسبب، كمشابهتهم في الطاعة أو نقاء وطهارة باطنه أو لارتقائه معهم في السماوات، قد ذكر في القرآن، فالله قد عدَّ إبليس من الملائكة لأنه كان قبل أن يعصي وبحسب ارتقائه في السماوات يُحسب من الملائكة:
﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى﴾ [طه: 116].
﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ [البقرة: 34].
واقعاً تعجب از کسانیکه خود را مُفسّر قرآن مینامند و میگویند منظور از «منکم» (از شما) در اینجا، «بدلاً منکم» (به جای شما) است، پایان ندارد.([3]) اگر قرار باشد، معانی (آیات) به این شکل قبیح، وارونه شود و به این گونه کلماتی را اضافه کنیم تا معنی جمله را به کلی تغییر دهد و «منفی» تبدیل به «مثبت» و «مثبت» تبدیل به «منفی» شود، دیگر برای جملات، معنایی باقی نمیماند. چگونه شخص عاقلی میتواند بگوید معنای «منکم» (از شما)، «بدلاً منکم» (به جای شما) است؟! این درست مثل این است که کسی بگوید: معنای «بله»، «نه» است و معنای «نه»، «بله» است!!! در حالی که به حساب آوردن فردی از جنّیان یا یک انسان به عنوان یکی از فرشتگان، دلیلی دارد، مثلا در مشابهت با آنها در اطاعت، پاکیزگی، طهارت باطن یا ارتقا به همراه آنها در آسمانها. در قرآن، خداوند، ابلیس را به عنوان یکی از فرشتگان یاد کرده است، به این دلیل که ابلیس پیش از سرپیچی، و به سبب ارتقایش در آسمانها، از فرشتگان مَحسوب میشد: (و زمانی که به فرشتگان گفتیم، به آدم سجده کنید، آنها سجده کردند مگر ابلیس که سَر باز زد)،([4]) (و زمانی که به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده کنید، همگی سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران بود).([5])
والجعل في الآيات المتقدمة هو نفسه الجعل الأول لآدم (عليه السلام) خليفة الله في أرضه ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ [البقرة: 30]، وهو نفسه جعل الله لداود (عليه السلام) خليفة في الأرض ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ [ص: 26].
فلو رتبنا الآيات وقرأناها بالتوالي سنجد أنّ القرآن ينص بوضوح على أنّ أمر الاستخلاف بدأ بآدم (عليه السلام) وهو مستمر بعد محمد (صلى الله عليه وآله) ﴿.... وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً ...... يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ........ إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ ....... وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ﴾.
«جعل» (قرار دادن) درآیات قبلی، همان «جعل» (قرار دادن) اول آدم (ع) به عنوان خلیفهی خدا در زمینش است: (و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین، خلیفهای قرار میدهم، (فرشتگان) عرض کردند: آیا کسی را قرار میدهی که در زمین فساد میکند و خونها را میریزد، در حالی که ما تو را حمد و تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم. (خداوند) فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید).([6]) و این مانند همان «جعل» (قرار دادن) داوود (ع) توسط خداوند، به عنوان خلیفهای در زمین است: (ای داوود! ما تو را به عنوان خلیفهای در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم، به حق، حکمرانی کن، و از هوا (ی نفس) پیروی نکن که تو را از راه خدا بازمیدارد. کسانیکه (انسانها را) از راه خداوند گمراه میکنند (و باز میدارند) به جهت فراموش کردن روز حساب، برایشان عذابی شدید است).([7])
اگر آیات را کنار هم قرار دهیم و پشت سر هم بخوانیم، میفهمیم که قرآن به روشنی تأکید دارد که مسئلهی تعیین جانشین، از آدم (ع) آغاز شد و تا محمد (ص) ادامه دارد: (... و زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفهای قرار میدهم.... ای داوود ما تو را در زمین، خلیفه قرار دادیم، پس در میان مردم، به حق، حکمرانی کن.... (فرزند مریم)، فقط بندهای است که به او نعمت دادیم و او را مثالی برای بنی اسرائیل قرار دادیم.... و اگر میخواستیم، از میان شما فرشتگانی را قرار میدادیم که در زمین خلافت کنند).
وقد شاء سبحانه وتعالى وفعل ما أراد وجعل ملائكة في الأرض يخلفون بعد محمد (صلى الله عليه وآله) كما أنه جعل عيسى سابقاً قبل محمد (صلى الله عليه وآله)، وهؤلاء هم آل محمد (عليهم السلام) الأئمة والمهديون ([8]). لهذا ([9]) أتم سبحانه بقوله: ﴿وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾: أي إنّ هذا الجعل الإلهي ﴿لَجَعَلْنَا مِنكُم﴾ - والذي نقل بنص وصية محمد (صلى الله عليه وآله) الوحيدة ليلة وفاته ([10]) - عِلمٌ يعرف به دين الله الحق إلى يوم القيامة، أي كما وصفه رسول الله (صلى الله عليه وآله) بأنه كتاب عاصم من الضلال أبداً ﴿وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ﴾([11])، والله يقول هو كذلك فلا تشكوا بأنه عاصم لكم من الانحراف والضلال عند ساعة القيامة الصغرى وظهور من يحتج بهذا النص، فمن يحتج بهذا النص فهو صاحبه وإلا لما صحَّ أن يوصف النص بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به، فلو لم يكن محفوظاً من الله أن يدعيه الكاذبون المبطلون حتى يدعيه صاحبه ([12]) لكان وصفه بأنه عاصم من الضلال كذباً وإغراءً للمكلفين باتباع الباطل، وهذا أمر لا يصدر من العالم الصادق القادر الحكيم المطلق سبحانه. إذن، فلا تشكوا أنها ساعة القيامة الصغرى عندما يرفع هذا الكتاب صاحبه ﴿فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا﴾، فمن يرفع هذا الكتاب فهو صاحبه، فإذا كنتم تريدون النجاة من الضلال والانحراف اتبعوا محمداً (صلى الله عليه وآله) بقبول وصيته التي أوصاها ليلة وفاته والتي فيها العلم الذي يكفيكم للنجاة أبداً، وفيها علم الساعة ومعرفة الحق عند القيام، وتشخيص المدعي عندما يرفع هذا الكتاب الموصوف بأنه عاصم من الضلال ([13]). ﴿وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ أي اتبعوا محمداً (صلى الله عليه وآله) في نصه من الله على من يخلفونه من بعده.
خداوند سبحان و متعال ارداه فرمود و آنچه را اراده نمود، به انجام رسانید و فرشتگانی در زمین قرار داد تا پس از محمد (ص) در زمین خلافت کنند، همانگونه که عیسی (ع) را پیش از محمد (ص) قرار داده بود، و این (فرشته)ها، همان آلمحمد (ع)، امامان و مهدیین هستند.([14]) از این رو([15])، خداوند سبحان سخنش را این گونه به پایان میرساند: «وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ» (و این جعل (قرار دادن) الهی، عِلمی است برای ساعت (قیامت صغری) ، به آن شک نکنید، از من پیروی کنید، این راه مستقیم است) یعنی این «جعل» (قرار دادن) الهی «لَجَعَلْنَا مِنكُم» (از میان شما قرار میدهیم) که تنها با متن وصیت محمد (ص) در شب وفاتش نقل شده است([16])، علمی است که به واسطهی آن، دین حق خداوند، تا روز قیامت شناخته میشود، یعنی همانگونه که رسول الله(ص) آن را به «نوشتارِ بازدارنده از گمراهی تا ابد» توصیف کرده است «وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ» (و این جعل (و قرار دادن) الهی، علمی است برای ساعت (قیامت صغری))([17]). خداوند میفرماید که این وصیت این گونه است، پس شکّ نکنید که هنگام ساعت قیامت صغری و ظهور کسیکه با این نص احتجاج میکند، این وصیت شما را از انحراف و گمراهی، بازمیدارد. هر کسیکه به این نص احتجاج نمود، صاحب آن است، وگرنه توصیف نص به این که هر کس که به آن چنگ بزند را از گمراهی بازمیدارد، اشتباه است؛ اگر از سوی خداوند از این که دروغگوهای باطل، نتوانند آن را ادعا کنند، تا اینکه صاحب آن، وصیت را مدعی شود، مورد حفاظت نباشد،([18]) این توصیف که وصیت، بازدارنده از گمراهی است، دروغ و فریب دادن افراد مُکَلّف برای پیروی از باطل محسوب میشود و این موردی است که از دانای راستگوی توانای حکیم مطلق، صادر نمیشود. پس وقتی صاحب این نوشتار (وصیت) آن را آورد، شک نکنید که ساعت قیامت صغری فرا رسیده است: «فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا» (به آن شک نکنید). هر کسیکه این نوشتار را بیاورد، صاحب آن است، پس اگر میخواهید از گمراهی و انحراف نجات پیدا کنید، از محمد (ص) با پذیرفتن وصیتش که در شب وفاتش آن را نوشت، پیروی کنید؛ وصیتی که علمی در آن است که باعث نجات شما تا ابد میشود؛ در آن علمِ ساعت و شناخت حقّ به هنگام قیام وجود دارد، و همچنین تشخیص مدعی، هنگامی که این نوشتارِ بازدارنده از گمراهی را بیاورد.([19]) «و اتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ» (از من پیروی کنید، این راه مستقیم است)، یعنی از محمد(ص) در وصیتش که از جانب خداوند است به کسانیکه پس او جانشین او میشوند، پیروی کنید.
والوصية كتاب كتبه رسول الله (صلى الله عليه وآله) في آخر لحظات حياته امتثالاً لقوله تعالى: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾ [البقرة: 180]، ووصفه بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به أبداً، وأُؤكد في آخر لحظات حياته؛ لأنه نبي يوحى له فما يقوله في آخر لحظات حياته هو خلاصة رسالته وما يحفظ الدين بعده، فما بالك إذا كان مع شدة مرضه وأوجاع السم التي كانت تقطّع كبده مهتماً أشد الاهتمام أن يكتب هذا الكتاب ويصفه بأنه عاصم من الضلال، فهذا الكتاب من الأهمية بمكان بحيث إنّ الله سبحانه وتعالى الذي كان يرحم محمداً (صلى الله عليه وآله) إلى درجة أنه يشفق عليه من كثرة العبادة التي تتعب بدنه فيخاطبه بقوله: ﴿طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى﴾ نجده سبحانه مع شدة رحمته بمحمد (صلى الله عليه وآله) وإشفاقه عليه يكلف محمداً (صلى الله عليه وآله) في آخر لحظات حياته أن يملي كتاباً ويصفه بأنه عاصم من الضلال على رؤوس الأشهاد رغم ما كان يعانيه محمد (صلى الله عليه وآله) من آلام السم الذي كان يسري في بدنه ويقطع كبده ([20]).
وصیت، نوشتاری است که رسول الله (ص) آن را در آخرین لحظات زندگیاش به پیروی از سخن خداوند، نوشته است: (هنگامی که وفاتتان برسد، بر شما واجب است، اگر خیر (و خوبی) به جای گذاشتید، به والدین و نزدیکان، وصیت نیکو کنید، (وصیت کردن) حقی است بر پرهیزگاران)،([21]) و (رسول الله) این وصیت را برای هر کس که به آن چنگ زند، تا ابد، بازدارنده از گمراهی توصیف میکند. تأکید میکنم، در آخرین لحظات زندگیاش؛ از آنجا که ایشان پیامبری است که به او وحی میشود، آنچه در آخرین لحظات زندگیاش میگوید، چکیدهی رسالتش و وسیلهای برای حفظ دین پس از خودش میباشد. حال چه فکر میکنید، وقتی که ایشان، با شدت بیماریش و درد سم که کبدش را قطعه قطعه کرده است، بسیار تلاش مینمود تا این نوشتار را بنویسد و آن را به «وصیت بازدارنده از گمراهی» توصیف میکند. اهمیت این نوشتار به حدی است که خداوند سبحان و متعال که به محمد (ص) رحم میکند تا اندازهای که از زیادی عبادتی که بدنش را به سختی میاندازد، به او خطاب میکند: (طه، * ما این قرآن را نفرستادیم تا خود را به سختی بیندازی)، با اینکه میبینیم خدای سبحان با این شدت رحمتی که به محمد (ص) روا دارد و نسبت به ایشان مهربان است، ولی در آخرین لحظات زندگی ایشان، به او دستور میدهد تا نوشتاری بنویسد و آن را جلوی همه این گونه توصیف نماید: «نوشتار بازدارنده ازگمراهی»؛ با وجود این که از سَمّ، دردهای بسیاری متحمل شده است و سم در بدنش جریان دارد و کبد او را قطعه قطعه نموده است.([22])
وهذه بعض النصوص التي وصف فيها الرسول محمد (صلى الله عليه وآله) كتاب الوصية بأنه عاصم من الضلال وفي آخر لحظات حياته، ففي يوم الخميس أراد كتابته لكل الأمة وأراد أن يشهد عليه عامة الناس ولكن منعه جماعة وطعنوا في قواه العقلية وقالوا إنه يهجر (أي يهذي ولا يعرف ما يقول) ([23])، فطردهم وبقي رسول الله بعد يوم الخميس إلى يوم وفاته الاثنين، فكتب في الليلة التي كانت فيها وفاته وصيته وأملاها على علي (عليه السلام) وشهدها بعض الصحابة الذين كانوا يؤيدون كتابتها يوم الخميس:
اینها بعضی از روایتهایی است که رسول (الله) محمد (ص)، نوشتارِ وصیت در آخرین لحظات زندگیاش را به بازدارنده از گمراهی توصیف میکند. در روز پنجشنبه میخواست وصیت را برای همهی امّت بنویسد و میخواست همهی مردم را بر آن شاهد بگیرد، ولی گروهی او را بازداشتند و در قوای عقلانی ایشان طعنه زدند و گفتند: ایشان هذیان میگوید (یعنی هذیان میگوید و نمیفهمد، چه میگوید).([24]) پیامبر (ص) آنها را طرد نمود و رسول الله (ص) پس از پنجشنبه تا روز وفاتش که دوشنبه بود، زنده بودند. در شبی که وفاتشان بود، وصیتش را نوشت و برای علی (ع) املا نمود و بعضی از صحابه را که نوشتن آن را در پنجشنبه تأیید نمودند، شاهد بر آن گرفت:
في كتب السنة:
عن ابن عباس، قال: (يوم الخميس وما يوم الخميس، اشتد برسول الله صلى الله عليه وسلم وجعه فقال: ائتوني اكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعده أبداً، فتنازعوا، ولا ينبغي عند نبي نزاع، فقالوا ما شأنه ؟ أهجر، استفهموه، فذهبوا يردون عليه، فقال: دعوني فالذي أنا فيه خير مما تدعونني إليه، وأوصاهم بثلاث قال: أخرجوا المشركين من جزيرة العرب، وأجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم وسكت عن الثالثة أو قال فنسيتها).
عن ابن عباس، قال: (يوم الخميس وما يوم الخميس، ثم جعل تسيل دموعه حتى رؤيت على خديه كأنها نظام اللؤلؤ، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: ائتوني بالكتف والدواة، أو اللوح والدواة، أكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعده أبداً، فقالوا: إنّ رسول الله يهجر).
درکتابهای اهل سنّت:
ابن عباس میگوید: «روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبهای! درد به رسول الله صلی الله علیه و سلم فشارآورد، (و) فرمود: «برای من (قلم و کاغذی) بیاورید تا برای شما مسئلهای بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید». (آنها) دعوا کردند و نزد پیامبر نزاع جایز نیست. گفتند: پیامبر صلی الله علیه و سلم را چه میشود، آیا هذیان میگوید؟! به صورت سؤالی پرسیدند. (پیامبر صلی الله علیه و سلم) فرمود: «من را رَها کنید. حالتی که من در آن هستم، بهتر است از آنچه شما مرا به آن میخوانید. شما را به سه مطلب وصیت میکنم: مشرکین را از جزیرة العرب (شبه جزیرهی عربستان) بیرون نمایید، از هیأتهای بیگانگان همانطور که من پذیرایی میکردم، پذیرایی نمایید و....»، گفت: سومی را نگفت، یا من فراموش کردم.»([25])
ابن عباس میگوید: «روز پنجشنبه و چه پنجشنبهای! سپس اشکهایش جاری شد به گونهای که برگونههایش مثل دانههای مروارید میریخت. (ابن عباس) گفت: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «کتف و دواتی (یا لوح و دواتی) برای من بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید»، گفتند: رسول الله هذیان میگوید.»([26])
في كتب الشيعة:
عن سليم بن قيس الهلالي، قال: (سمعت سلمان يقول: سمعت علياً (عليه السلام) بعد ما قال ذلك الرجل (عمر) ما قال وغضب رسول الله (صلى الله عليه وآله) ودفع الكتف: ألا نسأل رسول الله (صلى الله عليه وآله) عن الذي كان أراد أن يكتبه في الكتف مما لو كتبه لم يضل أحد ولم يختلف اثنان......).
عن سليم بن قيس الهلالي، قال الإمام علي (عليه السلام) لطلحة: (ألست قد شهدت رسول الله (صلى الله عليه وآله) حين دعا بالكتف ليكتب فيها مالا تضل الأمة ولا تختلف، فقال صاحبك ما قال: "إنّ نبي الله يهجر" فغضب رسول الله (صلى الله عليه وآله) .......).
عن سليم بن قيس إنّ علياً (عليه السلام) قال لطلحة في حديث طويل عند ذكر تفاخر المهاجرين والأنصار بمناقبهم وفضائلهم: (يا طلحة، أ ليس قد شهدت رسول الله (صلى الله عليه وآله) حين دعانا بالكتف ليكتب فيها ما لا تضل الأمة بعده ولا تختلف فقال صاحبك ما قال إنّ رسول الله يهجر فغضب رسول الله (صلى الله عليه وآله) وتركها ؟ قال: بلى قد شهدته).
درکتابهای شیعه:
سلیم بن قیس میگوید: «از سلمان شنیدم که میگفت: از علی (ع) شنیدم، پس از اینکه آن مرد (عمر) آن جمله را گفت و رسول الله (ص) خشمگین شد و کتف را انداخت: آیا از رسول الله (ص) در مورد چیزی که میخواست در کتف بنویسد، سؤال نکنیم؟! چیزی که اگر مینوشت هیچ کس گمراه نمیشد و دو حتی نفر هم اختلاف نمیکردند...!»([27])
سلیم بن قیس هلالی میگوید: امام علی (ع) فرمود: «ای طلحه! آیا شاهد نبودی زمانی که رسول الله (ص) کتف خواست تا در آن چیزی بنویسد که امّت، گمراه نشوند و با هم اختلاف نداشته باشند، دوست تو آن مطلب را گفت: پیامبر خدا هَذیان میگوید. رسول الله (ص) خشمگین شدند...»([28])
سلیم بن قیس میگوید: علی (ع) در حدیثی طولانی که در آن ذکر تَفاخُر مهاجرین و انصار نسبت به مناقب و فضایل آنها است، به طلحه میفرماید: «ای طلحه! آیا شاهد رسول الله (ص) نبودی، هنگامی که از ما کتف خواست تا در آن چیزی بنویسد که باعث میشود امّت گمراه نشوند و اختلاف نکنند، ولی دوست تو آن سخن خود را گفت، (گفت:) رسول الله(ص) هذیان میگوید. رسول الله(ص) خشمگین شد و آن (نوشته) را ترک کرد»، (طلحه) گفت: بله شاهد بودم.)([29])
وفي كتاب الغيبة للطوسي نقل النص الوحيد المروي للكتاب العاصم من الضلال الذي أراد رسول الله (صلى الله عليه وآله) كتابته كما ثبت في أصح كتب السنة البخاري ومسلم، ومن نقل الوصية عن الرسول محمد (صلى الله عليه وآله) هم آل محمد (عليهم السلام):
عن أبي عبد الله جعفر بن محمد، عن أبيه الباقر، عن أبيه ذي الثفنات سيد العابدين، عن أبيه الحسين الزكي الشهيد، عن أبيه أمير المؤمنين (عليه السلام)، قال: (قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) - في الليلة التي كانت فيها وفاته - لعلي (عليه السلام): يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة. فأملا رسول الله (صلى الله عليه وآله) وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع، فقال: يا علي، إنه سيكون بعدي إثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، فأنت يا علي أول الاثني عشر إماماً، سماك الله تعالى في سمائه: علياً المرتضى، وأمير المؤمنين، والصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، والمأمون، والمهدي، فلا تصح هذه الأسماء لأحد غيرك. يا علي، أنت وصيي على أهل بيتي حيهم وميتهم، وعلى نسائي؛ فمن ثبتها لقيتني غداً، ومن طلقتها فأنا برئ منها، لم ترني ولم أرها في عرصة القيامة، وأنت خليفتي على أمتي من بعدي، فإذا حضرتك الوفاة فسلمها إلى ابني الحسن البر الوصول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابني الحسين الشهيد الزكي المقتول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه سيد العابدين ذي الثفنات علي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الباقر، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه جعفر الصادق، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه موسى الكاظم، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الرضا، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الثقة التقي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الناصح، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه الحسن الفاضل، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (عليهم السلام). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين (وفي مصادر أول المهديين)، له ثلاثة أسامي: اسم كاسمي واسم أبي وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين).
درکتاب غیبت طوسی، تنها متنی که از نوشتار بازدارنده از گمراهی روایت شده است، وجود دارد؛ همان نوشتاری که رسول الله (ص) میخواست آن را بنویسد؛ نوشتاری که در صحیحترین کتابهای اهل سنّت، مثل بُخاری و مسلم، وجود دارد. آل محمد (ع) وصیت را از محمد رسول (الله) (ص)، نقل فرمودند:
از ابا عبدالله جعفر بن محمد (ع) از پدرش باقر (ع) از پدرش زين العابدين (ع) از پدرش سيد الشهدا (ع) از پدرش امير مؤمنان (ع) از رسول خدا (ص) روايت شد كه آن حضرت در همان شبى كه شب رحلتش بود به على(ع) فرمود: «اى ابا الحسن كاغذ و دواتى بياور» و حضرت رسول اكرم (ص) وصيت خود را املا فرمود و على (ع) مىنوشت تا به اينجا رسيد كه فرمود: «ای على ! بعد از من دوازده امام مىباشند و بعد از آنها دوازده مهدى هستند. پس تو ای على اوّلين دوازده امام مىباشى. خداى تعالى تو را در آسمان، على مرتضى، امير مؤمنان، صديق اكبر، فاروق اعظم، مأمون و مهدى ناميد و اين نامها براى غير تو شايسته نيست. اى على! تو وصىّ من بر خاندانم هستی چه زنده باشند و چه مرده، و نيز وصى بر زنانم هستى، هر يك را كه تو به همسرى من باقى گذارى فرداى قيامت مرا ديدار میكند و هر يك را که تو طلاق دهى من از وى بيزارم و مرا نخواهد ديد و من نيز او را در صحراى محشر نخواهم ديد؛ و تو پس از من خليفه و جانشين من بر امّتم هستى. هرگاه وفاتت رسيد (خلافت) را به فرزندم حسن واگذار كن، كه او بَرّ وصول([30]) است. چون او وفاتش رسيد آن (خلافت) را به فرزندم حسين زكىّ شهيد مقتول بسپارد. چون هنگام وفات حسين رسيد آن (خلافت) را به فرزندش سيد العابدين ذى الثّفنات على([31]) بسپارد. چون هنگام وفات او برسد آن را به فرزندش محمد باقر بسپارد، و چون وفات او رسد آن را به فرزندش جعفر صادق واگذار كند و چون وفات او فرا رسد، آن را به فرزندش موسى كاظم بسپارد، و چون وفات او فرا رسد آن را به فرزندش على رضا بسپارد؛ و چون وفات او فرا رسد آن را به فرزندش محمد تقى واگذارد، و چون هنگام وفات او رسد آن را به فرزندش على ناصح بسپارد؛ و چون وفات او رسد آن را به فرزندش حسن فاضل واگذارد، و چون وفات او برسد آن را به فرزندش محمد كه مستحفظ از آل محمّد (ع) است، تسليم نماید. ايشان دوازده امامند، سپس بعد از آنها دوازده مهدى مىباشند. پس وقتى كه وفات او رسيد آن را به فرزندش كه نخستين مقربین (نخستین مهدیین) است بسپارد؛ و براى او سه نام است: يك نامش مانند نام من، و نام ديگرش نام پدر من است و آنها عبدالله و احمد هستند، و نام سوّم او مهدى است و او اوّلين مؤمنان است».([32])
ووصف الرسول له بأنه عاصم من الضلال أبداً يجعل من المحال أن يدعيه مبطل، ومن يقول إنّ ادعاءه من المبطلين ممكن فهو يتهم الله سبحانه بالعجز عن حفظ كتاب وصفه بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به، أو يتهم الله بالكذب؛ لأنه وصف الكتاب بأنه عاصم من الضلال أبداً، ومن ثم لم يكن كذلك !! أو يتهم الله بالجهل؛ لأنه وصفه بوصف لا ينطبق عليه جاهلاً بحاله، وحاشاه سبحانه من هذه الأوصاف وتعالى الله عما يقول الجاهلون علواً كبيراً.
فلابد أن يحفظ العالم القادر الصادق الحكيم المطلق سبحانه النص - الذي وصفه بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به - من ادعاء المبطلين له حتى يدعيه صاحبه ويتحقق الغرض منه، وإلا لكان جاهلاً أو عاجزاً أو كاذباً مخادعاً ومغرياً للمتمسكين بقوله باتباع الباطل. ومحال أن يكون الله سبحانه جاهلاً أو عاجزاً؛ لأنه عالم وقادر مطلق، ويستحيل أن يصدر من الحق سبحانه وتعالى الكذب؛ لأنه صادق وحكيم، ولا يمكن وصفه بالكذب، وإلا لما أمكن الركون إلى قوله في شيء ولا نتقض الدين.
ونص خليفة الله في أرضه على من بعده مع وصفه بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به - نصاً إلهياً ([33])- لابد أن يكون محفوظاً من الله أن يدعيه الكاذبون المبطلون حتى يدعيه صاحبه وإلا فسيكون كذباً وإغراءً للمكلفين باتباع الباطل، وهذا أمر لا يصدر من العالم الصادق القادر الحكيم المطلق سبحانه.
اینکه رسول الله (ص) این وصیت را به (وصیت) بازدارنده از گمراهی تا ابد، توصیف نموده است، محال است که شخص باطلی بتواند ادعای وصیت کند. هر کس که بگوید: ادعای وصیت از سوی (مدعیان) باطل، امکان دارد، خدای سبحان را به ناتوانی از محافظت از نوشتاری متهم میکند که آن را برای هر کس که بدان چنگ زند، بازدارنده از گمراهی میداند! یا خدا را به دروغگویی متهم میکند، چون خداوند این نوشتار را به نوشتار بازدارنده از گمراهی تا ابد، توصیف کرده است، و اگر شخص (باطلی) بتواند ادعای وصیت کند، دیگر این نوشتار بازدارنده از گمراهی نخواهد بود!! و یا خدا را به نادانی متهم کرده است؛ چون خدا وصیت را به صفتی توصیف کرده است که بر آن منطبق نیست و خدا نسبت به آن نادان است! از خدای سبحان، این خصوصیتها به دور است و خداوند، خیلی بلند مرتبهتر از آنچه این جاهلان میگویند، میباشد (تعالی الله عما یقول الجاهلون علواً کبیراً).
درنتیجه، دانایِ توانایِ راستگویِ حکیمِ مطلقِ سبحان، باید متنی (نص) که آن را به بازدارنده از گمراهی بودن، برای هر کس که به آن چنگ بزند، توصیف کرده است، از ادعا نمودن توسط افراد باطل بازدارد، تا اینکه صاحب (اصلی) آن، مدعی آن شود و هدف از این متن، محقق شود؛ وگرنه خداوند، نادان، ناتوان یا دروغگوی فریبکار است و کسانیکه با توجه به سخن او (به وصیت) چنگ زدند را به پیروی از باطل، کِشانده است. محال است که خدای سبحان، نادان یا ناتوان باشد، چون او دانا و توانای مطلق است، و محال است که از حضرت حق سبحان و تعالی، دروغ سَر بزند، چون او راستگو و حکیم است، و نمیتوان او را به دروغگو بودن توصیف کرد، وگرنه نمیتوان در هیچ مسئلهای به سخنش اعتماد کرد، و دین از بین میرود.
این متن که خلیفهی خدا در زمین نسبت به شخص پس از خودش که آن را به بازدارنده از گمراهی برای همهی کسانیکه به آن چنگ بزنند، توصیف نموده است و متنی الهی است،([34]) باید از سوی خداوند، از ادعا نمودن توسط افراد دروغگو و باطل، محافظت شود، تا این که صاحب (اصلی)، آن را ادعا کند، وگرنه به سبب امکان پیروی از (مدعی) باطل، دروغ و فریب برای مکلّفین محسوب میشود، و این (چنین متنی) از دانایِ راستگویِ توانایِ حکیمِ مطلقِ سبحان صادر نمیشود.
فلو قال لك إنسان عالم بالغيب ومآل الأمور: إذا كنت تريد شرب الماء فاشرب من هنا وأنا الضامن أنك لن تسقى السم أبداً من هذا الموضع، ثم إنك سُقيت في ذلك الموضع سماً فماذا يكون الضامن ؟ هو إما جاهل، وإما كاذب من الأساس، أو عجز عن الضمان، أو اخلف وعده، فهل يمكن أن يقبل من يؤمن بالله أن يصف الله بالجهل أو بالكذب أو العجز أو خلف الوعد ؟! تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً.
اگر انسانی که دانای به غیب و فرجام امور است، به تو بگوید: اگر میخواهی آب بنوشی، از اینجا بنوش و من تضمین میکنم که هیچ وقت در اینجا سم نباشد؛ سپس شما آنجا سم بنوشی، آن شخص ضمانت کننده، چگونه شخصیتی خواهد بود؟ او یا نادان است، یا از پایه و اساس دروغگو است یا از ضمانت کردن ناتوان است و یا خُلف وعده نموده است! آیا کسیکه به خدا ایمان دارد میتواند خدا را به نادانی، دروغگویی، ناتوانی یا خُلف وعده توصیف کند؟! خدا از این موارد، خیلی بالاتر است (تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً).
وقد تكفّل الله في القرآن وفيما روي عنهم (عليهم السلام) بحفظ النص الإلهي من أن يدعيه أهل الباطل، فأهل الباطل مصروفون عن ادعائه، فالأمر ممتنع كما قال تعالى: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾ [الحاقة: 44 - 46]. ومطلق التقوّل على الله موجود دائماً ولم يحصل أن منعه الله، وليس ضرورياً أن يُهلك الله المتقولين مباشرة، بل أنه سبحانه أمهلهم حتى حين، وهذا يعرفه كل من تتبع الدعوات الظاهرة البطلان كدعوة مسيلمة، فأكيد ليس المراد في الآية مطلق التقول على الله، بل المراد التقول على الله بادعاء القول الإلهي الذي تقام به الحجة، عندها يتحتم أن يتدخل الله ليدافع عن القول الإلهي الذي تقام به الحجة، وهو النص الإلهي الذي يوصله خليفة الله لتشخيص من بعده والموصوف بأنه عاصم من الضلال؛ حيث أنّ عدم تدخله سبحانه مخالف للحكمة، ومثال هذا القول أو النص: وصية عيسى (عليه السلام) بالرسول محمد (صلى الله عليه وآله)، ووصية الرسول محمد (صلى الله عليه وآله) بالأئمة والمهديين (عليهم السلام) ([35]).
فالآية في بيان أنّ هذا التقول ممتنع، وبالتالي فالنص محفوظ لصاحبه ولا يدعيه غيره، وتوجد روايات تُبيِّن أنّ الآية في النص الإلهي على خلفاء الله بالخصوص، فهو نص إلهي لابد أن يحفظه الله حتى يصل إلى صاحبه، فهو نص إلهي محفوظ من أي تدخل يؤثر عليه سواء كان هذا التدخل في مرحلة نقله إلى الخليفة الذي سيوصله، أم في مرحلة - أو مراحل - وصوله إلى الخليفة الذي سيدعيه ([36]).
خداوند، در قرآن و روایاتی که ازاهل بیت (ع) وارد شده است، حفاظت از متن الهی را بر عهده گرفته است، تا اینکه اهل باطل نتوانند آن را ادعا نمایند. اهل باطل از ادعای نص، به دور هستند؛ این رخدادی غیرممکن است، همانطور که خدای متعال فرموده است: (اگر او بعضی از سخنان (دروغ) را به ما نسبت دهد، با قدرت از او میگیریم، سپس رگ گردنش را میزنیم).([37]) «تقّوّل» (دروغ بستن) به خدا، همیشه بوده، ولی خداوند از آن جلوگیری نکرده است، و ضروری نیست که خداوند، بعد از «دروغ بستن»، سریعاً آنها را هلاک کند؛ بلکه خداوند سبحان، به آنها فرصتی میدهد، و این موضوع برای کسانیکه دعوتهایی که باطل بودنشان روشن است را دنبال میکنند (مانند دعوت مُسیلمه)، مشخص است. قطعاً منظور در آیه، صرفاً «تقوّل» (دروغ بستن) نیست، بلکه منظور از (دروغ بستن) بر خداوند، موردی از «تقوّل» است که شخص ادعای سخن الهی بکند که بوسیله آن اقامه حجت میشود. اینجا است که قطعاً خداوند وارد (کار) میشود، تا از سخن الهی که بوسیله آن اقامه حجت میشود، حمایت کند، و این نصّی است که خلیفهی خدا آن را (به مردم) میرساند تا جانشین پس از خودش شناخته شود، و آن را به بازدارنده از گمراهی بودن، توصیف نموده است. عدم دخالت خدای سبحان به جهت حمایت از نصّ، مخالف حکمت است؛ مثال این سخن یا نص: وصیت عیسی (ع) به محمد رسول الله (ص) و وصیت محمد رسول الله (ص)، به امامان و مهدیین (ع) میباشد.([38])
آیه بیان میدارد که این نوع «تقوّل» (ادعا)، ممتنع (غیرممکن) است و در نتیجه «متن» برای صاحبش مورد حفاظت قرار میگیرد و کسی غیر از او آن را ادعا نمیکند. روایاتی وجود دارد که روشن میکند، این آیه، اختصاصاً مربوط به نص الهی بر خلفای الهی است. این نص الهی است که خداوند باید از آن محافظت کند، تا به صاحب آن برسد، و این نصی است الهی که از هر دخالتی که روی آن تأثیر بگذارد، محفوظ است، چه این دخالت در مرحلهی انتقال این وصیت به خلیفهای باشد که وصیت به او میرسد، یا در مرحله یا مراحل رسیدن به خلیفهای که آن را ادعا میکند.([39])
وهناك روايات بيَّنت هذه الحقيقة، وهي أنّ التقول في هذه الآية هو بخصوص النص الإلهي: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ (عليه السلام) قَالَ: (سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: "يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ"، قَالَ: يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) بِأَفْوَاهِهِمْ. قُلْتُ: "وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ"، قَالَ: وَاللَّهُ مُتِمُّ الْإِمَامَةِ ..... قُلْتُ: قَوْلُهُ: "إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ"، قَالَ: يَعْنِي جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ (عليه السلام). قَالَ: قُلْتُ: "وَما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ"، قَالَ: قَالُوا إِنَّ مُحَمَّداً كَذَّابٌ عَلَى رَبِّهِ وَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهَذَا فِي عَلِيٍّ فَأَنْزَلَ اللَّهُ بِذَلِكَ قُرْآناً، فَقَالَ: إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا مُحَمَّدٌ بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ).
كما أنّ الإمام الصادق (عليه السلام) يقول: (إنّ هذا الأمر لا يدعيه غير صاحبه إلا تبر الله عمره).
روایاتی وجود دارد که این حقیقت را روشن میکنند: این که «تقوّل» در این آیه، مربوط به نص الهی است: محمد بن فضیل از ابو الحسن (ع) روایت میکند: «از سخن خداوند عزّوجل پرسیدم: «میخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش کنند». فرمود: «میخواهند ولایت امیرالمؤمنین (ع) را با دهانهایشان خاموش کنند». عرض کردم: و خدا نور خود را کامل میکند. فرمود: «خدا نور امامت را کامل میکند...». عرض کردم: سخن خداوند: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» (قرآن سخن فرستادهای کریم است). فرمود: «یعنی جبرئیل، از سوی خدا، در مورد ولایت علی (ع)». (راوی) میگوید: عرض کردم: «وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ» (سخن شاعر نیست، تعداد کمی ایمان میآورند). فرمود: «گفتند: محمد به پروردگارش دروغ میبندد و خداوند او را به این موضوع در مورد علی، امر نکرده است، به همین دلیل خداوند (این آیه از) قرآن را فرستاد». فرمود: «ولایت علی، از سوی پروردگار جهانیان است و اگر محمد بعضی از این سخنان را به ما ببندد، با دست راست (و باقدرت) از او میگیریم، سپس رگ قلبش را میزنیم».([40])
همانطور که امام صادق (ع) میفرماید: «این امر را جز صاحبش ادعا نمیکند، مگر اینکه عمرش کوتاه میشود.».([41])
فالمبطل مصروف عن ادعاء الوصية الإلهية الموصوفة بأنها تعصم من تمسك بها من الضلال، أو أنّ ادعاءه لها مقرون بهلاكه قبل أن يظهر هذا الادعاء للناس، حيث أنّ إمهاله مع ادعائه الوصية يترتب عليه إما جهل وإما عجز أو كذب من وعد المتمسكين به بعدم الضلال، وهذه أمور محالة بالنسبة للحق المطلق سبحانه، ولهذا قال تعالى: ﴿لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾. وقال الصادق (عليه السلام): (تبر الله عمره).
ادعای وصیت الهی از سوی شخص باطل ممتنع است. وصیتی که مُتّصف به این شده است، که هر کس که به آن چنگ زند گمراه نمیشود؛ یا ادعای شخص باطل، باعث هلاک شدن او میشود، پیش از اینکه این ادعا را برای مردم، ظاهر کند، زیرا فرصت دادن به او تا وصیت را مدعی شدن، دلیل بر نادانی، ناتوانی یا دروغگویی کسی است که وعدهی عدم گمراهی به خاطر چنگ زدن به وصیت را داده است. و نسبت دادن این امر به حقِّ مطلقِ سبحان محال است، به همین دلیل خدای متعال فرموده است: (با دست راست (و با قدرت) از او میگیریم * سپس رگ قلبش را میزنیم) و امام صادق (ع) فرمود: «خداوند عمر او راکوتاه میکند.»
وللتوضيح أكثر أقول: إنّ الآية تطابق الاستدلال العقلي السابق وهو أنّ الادعاء ممتنع وليس ممكناً، فإن قوله تعالى: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾، معناه أنّ الهلاك ممتنع لامتناع التقول أي أنه لو كان متقولاً لهلك ([42])، والآية تتكلم مع من لا يؤمنون بمحمد (صلى الله عليه وآله) والقرآن، وبالتالي فالاحتجاج بالكلام في الآية ليس بها كونها كلام الله؛ لأنهم لا يؤمنون بهذا، بل الاحتجاج هو بمضمون الآية، أي احتجاج بما هو ثابت عندهم عقلاً وهو أنّ النص الإلهي الموصوف بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به لا يمكن أن يدعيه غير صاحبه؛ لأن القول بأنه يمكن أن يدعيه غير صاحبه يلزم منه نسب الجهل أو العجز أو الكذب لله سبحانه وتعالى. إذن فلا يمكن - عقلاً وقرآناً وروايةً - أن يحصل ادعاء النص الإلهي التشخيصي الموصوف بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به، أي أنّ النص محفوظ من الادعاء حتى يدعيه صاحبه ليتحقق الغرض من النص وهو منع الضلال عن المكلف المتمسك به كما وعده الله سبحانه.
برای توضیح بیشتر میگویم: آیه، منطبق بر استدلال عقلی یاد شده پیشین میباشد؛ اینکه ادعا(ی وصیت) محال است و (به هیچ وجه) ممکن نمیباشد. سخن خداوند متعال: (و اگر (محمد) بعضی از این سخنان را به ما ببندد * با دست راست (و باقدرت) از او میگیریم * سپس رگ قلبش را میزنیم) به این معنا است که هلاک نمودن (توسط خداوند) غیرقابل اجتناب است؛ یعنی اگر او «تقوّل» (ادعا باطل کند)، هلاک میشود.([43]) مخاطب این آیه کسانی هستند که به محمد (ص) و قرآن ایمان ندارند، بنابراین احتجاج نمودن به این سخن، در آیه، به این دلیل که سخن خداوند است، نمیباشد، چون آنها به خداوند ایمان ندارند، بلکه احتجاج به مضمون آیه است، یعنی احتجاج به مطلبی که از جهت عقلی برای آنها ثابت شده است؛ یعنی این که نص الهی که به بازدارنده از گمراهی بودن آن برای کسیکه به آن چنگ میزند، اشاره شده است، غیر از صاحب (اصلی) آن نمیتواند مدعی داشته باشد؛ زیرا اگر بگوییم کسی غیر از صاحب (اصلی) آن بتواند آن را ادعا کند، لازم میشود به خدای سبحان و متعال نسبت نادانی، ناتوانی یا دروغگویی داده شود. بنابراین، از جهت عقلی، قرآنی و روایی، امکان ندارد که کسی بتواند نص الهی تشخیصی را ادعاکند؛ (نصی که) مُتّصف به این شده است که برای هر کس که به آن چنگ بزند، بازدارنده از گمراهی باشد؛ یعنی نص، از اینکه کسی بتواند آن را ادعا کند، حفظ شده است تا اینکه صاحبش آن را ادعا کند و هدف از نص، محقق شود، که همان جلوگیری از گمراه شدن مکلّفینی است که به وصیت چنگ زدهاند؛ همانطور که خدای سبحان به آن وعده داده است.
وللتوضيح والتفصيل أكثر أقول:
إنّ مدعي المنصب الإلهي:
- إما أن يكون مدعياً للنص التشخيصي الموصوف بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به، فهذا المدعي محق ولا يمكن أن يكون كاذباً أو مبطلاً؛ لأن هذا النص لابد من حفظه من ادعاء الكاذبين والمبطلين، وإلا فسيكون الله قد أمر الناس بالتمسك بما يمكن أن يضلهم، ورغم هذا قال عنه بأنه عاصم من الضلال أبداً، وهذا كذب يستحيل أن يصدر من الله.
- وإما أن يكون مدعياً للمنصب الإلهي ولكنه غير مدعٍ للنص التشخيصي الموصوف بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به، وهكذا مدعي: إما أن يكون ادعاؤه فيه شبهة على بعض المكلفين لجهلهم ببعض الأمور، وهذا ربما يمضي الله به الآية ويهلكه رحمة بالعباد وإن كان بعد ادعائه بفترة من الزمن رغم أنه لا حجة ولا عذر لمن يتبعه. وإما أنه لا يحتمل أن يشتبه به أحد إلا إن كان طالباً للباطل فيتبع شخصاً بدون نص تشخيصي كما بينت، ومع هذا تصدر منه سفاهات كثيرة ويجعل الله باطله واضحاً وبيّناً للناس، وهذا لا داعي أن تطبّق عليه الآية بل ربما أمهل فترة طويلة من الزمن فهو يترك لمن يطلبون الباطل بسفاهة.
برای توضیح و تفصیل بیشتر میگویم:
مدعی منصب وجایگاه الهی:
- یا این شخص، مدعی نص تشخیصی است که متصف به بازدارنده از گمراهی بودن برای کسیکه به وصیت چنگ زند، میباشد، که در این صورت این مدعی بر حق است و امکان ندارد دروغگو یا باطل باشد؛ زیرا که نصّ باید از ادعای دروغگویان و افراد باطل در امان باشد، وگرنه خداوند مردم را به چیزی دستور داده است که ممکن است گمراهشان کند، و در عین حال گفته است که وصیت، بازدارنده از گمراهی است، و این دروغی است که غیرممکن است از خداوند صادر شود.
- یا اینکه این شخص، مدعی جایگاه الهی است ولی مدعی نص تشخیصی، نصی که متصف به این شده است که برای کسیکه به آن چنگ زند، باعث عدم گمراهی میشود، نمیباشد. اینچنین مدعی، یا در ادعایش برای بعضی از مکلفین، شبهه وجود دارد، به دلیل اینکه آنها نسبت به برخی امور نادان هستند، و چه بسا خداوند به خاطر مهربانی نسبت به بندگان، بر چنین شخصی (عذاب و) آیهای بفرستد و او را هلاک کند، هر چند این هلاکت پس از گذشت مدتی از ادعای او باشد؛ با توجه به اینکه این چنین شخصی دلیل و حجتی برای ادعای خود ندارد و کسانیکه از او دنبالهروی میکنند نیز عذری ندارند. یا اینکه ممکن نیست کسی به واسطهی (ادعای) او گمراه شود، مگر اینکه چنین کسی خودش دنبال باطل باشد، و همان طور که گفتیم از شخصی بدون داشتن نص تشخیصی دنبالهروی کند؛ با این حال مسایل باطل زیادی از او (مدعی باطل) صادر میشود، و خداوند ادعای باطل او را برای مردم، روشن و واضح میکند. این چنین شخصی، دلیلی ندارد تا این آیه بر او تطبیق کند و شاید مدت زیادی از زمان سپری شود و این شخصی رَها شود تا کسانیکه دنبال باطل هستند، با بیخردی از او پیروی نمایند.
وهذا تقريب ليتوضح الأمر أكثر: نفرض أنّ هناك ثلاث دوائر؛ بيضاء، ورمادية، وسوداء. فالدائرة البيضاء محمية من أن يدخل لها كاذب، وبالتالي فكل من دخلها فهو مدعٍ صادق ويجب تصديقه، فالآية: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾ واجبة التطبيق في هذه الدائرة.
والرمادية غير محمية من أن يدخل لها الكاذب، فلا يصح الاعتماد على من كان فيها وتصديقه، ورغم هذا فيمكن أن تحمى بعض الأحيان من الكاذب بعد دخوله رحمة بالعباد رغم أنهم لا عذر لهم باتباع من كان في هذه الدائرة، فالآية ممكنة التطبيق على هذه الدائرة وليس واجبة التطبيق.
والثالثة سوداء غير محمية من أن يدخل لها الكاذب، بل هي دائرة الكاذبين وواضحة بأنها دائرة الكاذبين، فلا داعي لحمايتها أصلاً من الكاذبين لا قبل دخولهم ولا بعد دخولهم، فالآية ليس موضعها هذه الدائرة.
مثالی برای نزدیک کردن و توضیح بیشتر: فرض کنیم سه دایره داریم: سفید، خاکستری، سیاه. دایرهی سفید از ورود افراد دروغگو در امان است، درنتیجه هر کسیکه وارد آن شود، مدعی راستگویی است و واجب است او را تصدیق کنیم. آیهی: (و اگر محمد بعضی از این سخنان را به ما ببندد * با دست راست (و با قدرت) از او میگیریم * سپس رگ قلبش را میزنیم) بر این دایره قابل تطبیق است.
دایرهی خاکستری از ورود افراد دروغگو در اَمان نیست و اعتماد و تأیید هر کسیکه در داخل آن است، صحیح نمیباشد؛ زیرا این امکان وجود دارد که بعضی اوقات از افراد دروغگو حمایت شود. بعد از اینکه (فرد دروغگو) وارد دایره شد، (این حمایت) به دلیل رحمت بر بندگان است به رغم اینکه عذری برای آنها برای پیروی از کسانیکه در این دایره هستند، وجود ندارد. این آیه میتواند بر (افراد) این دایره تطبیق کند و تطبیق آن واجب و الزامآور نیست.
دایرهی سوم، از ورود افراد دروغگو در امان نیست و بلکه دایرهی دروغگویان میباشد و کاملاً واضح است که این دایره، دایرهی دروغگویان است؛ اصلاً دلیلی برای محافظت از این دایره از دروغگویان نیست، نه پیش از ورود آنها و نه پس از ورود آنها و مصداق آیه، این دایره نمیباشد.
فلابد إذن من الانتباه إلى أنّ كلامنا في منع ادعاء النص التشخيصي الموصوف بأنه عاصم من الضلال وليس في ادعاء المنصب الإلهي عموماً، فادعاء المنصب الإلهي أو النبوة أو خلافة الله في أرضه باطلاً بسفاهة ودون الاحتجاج بالوصية (النص التشخيصي) حصل كثيراً وربما بقي حياً من ادعى باطلاً فترة من الزمن، ومثال لهؤلاء مسيلمة الكذاب ادعى أنه نبي في حياة رسول الله محمد (صلى الله عليه وآله) وبقي مسيلمة حياً بعد موت رسول الله محمد (صلى الله عليه وآله)، فالادعاء بدون شهادة الله ونص الله وبدون الوصية لا قيمة له وهو ادعاء سفيه، فمن يصدق هكذا مدعٍ مبطل لا عذر له أمام الله.
در نتیجه، باید توجه داشت که سخن ما در مورد غیرممکن بودن ادعای نص تشخیصی است؛ نصی که به بازدارنده از گمراهی، توصیف شده است؛ ولی ادعای جایگاه الهی داشتن به طور کلی، ممنوع نیست. ادعای جایگاه الهی یا پیامبری یا خلافت الهی در زمین، باطل و سفیهانه است و بدون احتجاج به وصیت (نص تشخیصی) بسیار اتفاق افتاده است و چه بسا کسیکه ادعای باطل کند، مدت زمانی هم زنده بماند. مثال این افراد، مسیلمهی کذاب است که در زمان رسول الله (ص) ادعای پیامبری نمود و مسیلمه پس از وفات رسول الله حضرت محمد (ص) نیز زنده بود. ادعای بدون شهادت خدا و نص خدا و بدون وصیت، فایدهای ندارد و ادعایی سفیهانه است و هر کس که این مدعی باطل را تصدیق کند، عذری در مَحضر خداوند ندارد.
إذن، فالمقصود ليس منع أهل الباطل من الادعاء مطلقاً، بل منعهم من ادعاء النص التشخيصي الموصوف بأنه عاصم لمن تمسك به من الضلال وهو وصية خليفة الله للناس، وهذا المنع الذي أثبتناه عقلاً وأكد عليه النص القرآني والروائي يؤكده أيضاً الواقع، فمرور مئات السنين على النص دون أن يدعيه أحد كافٍ لإثبات هذه الحقيقة، فقد مرّ على وصايا الأنبياء في التوراة ووصية عيسى (عليه السلام)مئات السنين ولم يدعِها غير محمد (صلى الله عليه وآله) وأوصيائه من بعده، كما ولم يدعِ وصية النبي غير الأئمة (عليهم السلام)، وقد احتج الإمام الرضا (عليه السلام) بهذا الواقع على الجاثليق فبعد أن بيّن النص من الأنبياء السابقين على الرسول محمد (صلى الله عليه وآله) من التوراة والإنجيل احتج الجاثليق بأنّ النصوص يمكن أن تنطبق على أكثر من شخص، فكان احتجاج الإمام الرضا (عليه السلام) على الجاثليق أنه لم يحصل أن ادعى الوصايا المبطلون، وهذا هو النص موضع الفائدة قال الجاثليق: (......... ولكن لم يتقرر عندنا بالصحة أنه محمد هذا، فأما اسمه محمد فلا يصح لنا أن نقر لكم بنبوته ونحن شاكون أنه محمدكم ......... فقال الرضا (عليه السلام): "احتججتم بالشك، فهل بعث الله من قبل أو من بعد من آدم إلى يومنا هذا نبياً اسمه محمد ؟ وتجدونه في شيء من الكتب التي أنزلها على جميع الأنبياء غير محمد ؟" فأحجموا عن جوابه).
بنابراین، منظور، ممتنع بودن ادعای اهل باطل به صورت مطلق نیست، بلکه منظور ممتنع بودن ادعای «نص تشخیصی» است، نصی که به بازدارنده از گمراهی برای کسیکه به آن چنگ میزند، توصیف شده است که همان وصیت خلیفهی خدا برای مردم است. این ممتنع بودن را به صورت عقلی ثابت نمودیم و نص قرآنی و روایی نیز آن را تأیید میکند. این موضوع را واقعیت نیز تأیید میکند؛ گذشتِ صدها سال بر این نص، بدون اینکه کسی آن را ادعا کند، برای اثبات این حقیقت کافی است! از وصیتهای پیامبران در تورات و از وصیت عیسی (ع) صدها سال گذشته است و کسی غیر از محمد (ص) و اوصیای پس از او، آن را ادعا نکردهاند؛ همان طور که وصیت پیامبر (ص) را غیر از امامان (ع) کسی ادعا نکرده است. امام رضا (ع) این واقعیت را بر جاثلیق احتجاج کرده است. بعد از این که از تورات و انجیل، نص از پیامبران پیشین بر حضرت محمد رسول (الله) (ص) را بیان نمود، جاثلیق اینگونه احتجاج کرد که ادعای نصها میتواند بر بیشتر از یک شخصی امکانپذیر باشد، احتجاج امام رضا (ع) بر جاثلیق این بود که وصایا را افراد باطل ادعا نکردند. این قسمتی از روایت است که برای تشخیص مدعی مفید است، جاثلیق گفت: «... ولی برای ما ثابت نشده است که این شخص، همان محمد (ص) است. به صِرف این که نام او محمد (ص) است، نمیتوانیم به پیامبر بودن او اقرار کنیم، و ما شک داریم که این شخص، همان محمد (ص) شما باشد...». (امام) رضا (ع) فرمود: «به شک احتجاج کردید! آیا خدا پیش یا پس از آن، از زمان آدم تا امروز، پیامبری که نامش محمد باشد، برانگیخت؟ در حالی که در کتابهایی که بر همهی پیامبران فرستاده شد، او را محمد (ص) میبینید؟!» (آنها) از پاسخ بازماندند.([44])
فاحتجاج الأوصياء السابقين بهذا النص حجة على من يؤمن بهم، وقد احتج عيسى ومحمد صلوات الله عليهما به، فعيسى (عليه السلام) احتج بنص الأنبياء السابقين عليه رغم عدم مباشرتهم له، ومحمد (صلى الله عليه وآله) كما في القرآن احتج بنص عيسى (عليه السلام) عليه ونص الأنبياء قبل عيسى (عليه السلام) عليه، قال تعالى: ﴿وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾ [الصف: 6]. ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ [الأعراف: 157].
احتجاج اوصیای پیشین به این نص، بر کسانیکه به آنها ایمان دارند، حجت است. عیسی (ع) و محمد (ص) به آن احتجاج کردند. عیسی (ع) به نص پیامبران پیشین احتجاج نمود، با توجه به اینکه بلافاصله پس از آنها نبود. همانطور که در قرآن ذکر شده است، محمد (ص) به نص عیسی (ع) و همینطور به نص پیامبران پیش از عیسی (ع) به او احتجاج کرده است. خدای متعال فرمود: (و زمانی که عیسی بن مریم فرمود: ای بنی اسرائیل، من رسول خدا به سوی شما هستم، و توراتی که پیش روی من است را تصدیق میکنم، و به رسولی که بعد از من میآید و نامش احمد است، بشارت میدهم. وقتی دلایل روشن را آورد، گفتند: این سحری آشکار است).([45]) (آنان که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی میکنند؛ همان کسیکه صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند؛ آنها را به معروف دستور میدهد، و از منکر باز میدارد؛ پاکیها را برای آنها حلال میشمرد، و ناپاکیها را تحریم میکند؛ و بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر میدارد، پس کسانی که به او ایمان آوردند، و حمایت و یاریش کردند، و از نوری که با او نازل شده پیروی نمودند، آنان رستگارانند.).([46])
والله بيَّن في القرآن أنّ ادعاء محمد (صلى الله عليه وآله) لو كان باطلاً - وحاشاه - لما تركه يدعيه؛ لأن الله متكفل بحفظ النص وصونه من ادعاء المبطلين، أو يمكن أن نقول إنّ الله متكفل بصرفهم عن النص ﴿فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ * وَمَا لَا تُبْصِرُونَ * إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ * وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ * وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ * وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ * وَإِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ * وَإِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَافِرِينَ * وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ * فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾ [الحاقة: 38 - 52].
خداوند در قرآن بیان کرده است که اگر ادعای محمد (ص) باطل بود (که هرگز اینطور نیست) خدا او را با ادعا نمودنش رها نمیکرد، زیرا خداوند وظیفهی حفظ نص و نگه داشتن از ادعای اهل باطل را بر عهده دارد، یا میتوان اینگونه گفت که خداوند وظیفه دارد آنها را از (ادعای) نص بازدارد. (قسم به آنچه میبینید * و آنچه نمیبینید * این سخن فرستادهای کریم است * و سخن شاعر نیست، تعداد اندکی ایمان میآورند * و سخن کاهن نیست، تعداد اندکی یاد میکنند * از جانب پروردگار جهانیان فرستاده شده است * و اگر او بعضی از این سخنان را به ما ببندد * با دست راست (و با قدرت) از او میگیریم * سپس رگ قلبش را میزنیم * و هیچ یک از شما نمیتواند از آن بازدارد * و این تذکری برای پرهیزگاران است * و میدانیم که بعضی از شما تکذیب میکنید * و این حسرتی برای کافرین است * و حقی آشکار است * پروردگار بزرگت را ستایش کن).([47])
وها هو كتاب الوصية الذي كتبه الرسول محمد (صلى الله عليه وآله) ليلة وفاته موجود منذ أكثر من ألف عام في الكتب، ويستطيع أي إنسان أن يقرأه ويطلع عليه ولكن لم يتمكن مبطل من ادعائه مع كثرتهم، فالله صرف عنه كل مدعٍ كاذب، حيث ادعى كثيرون النبوة والإمامة والمهدوية ولكن أبداً لم يتمكن أحدهم من خرق حجاب الله المضروب على هذا الكتاب فيدعيه، وهذا الواقع يؤكد ما بيَّنته فيما تقدم من أنّ وصف هذا الكتاب بأنه عاصم من الضلال بذاته يعني أنه لا يدعيه غير صاحبه الذي ذكره الرسول محمد (صلى الله عليه وآله)، ومن يدعيه فهو صادق وهو صاحبه.
وهذا كافٍ كدليل تام وحجة قائمة على أحقية هذه الدعوة، فمن أراد الحق ومعرفة أحقية هذه الدعوة تكفيه الوصية وادعائي أني المذكور فيها، وهناك أدلة كثيرة غيرها، كالعلم بدين الله وبحقائق الخلق، والانفراد براية البيعة لله، وأيضاً النص من الله مباشرة بالوحي لعباده بالرؤيا ([48]) وغيرها من سبل شهادة الله عند خلقه لخلفائه في أرضه، فكما شهد للملائكة بخلافة آدم (عليه السلام) بالوحي فقد شهد الله عند عدد كبير من الناس المتفرقين بحيث يمتنع تواطؤهم على الكذب بأنّ أحمدالحسن حق وخليفة من خلفاء الله في أرضه ([49])، وقد قال تعالى: ﴿وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً﴾ [النساء: 79]. وقال تعالى: ﴿لَّـكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلآئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً﴾ [النساء: 166].
این، وصیتی است که محمد رسول الله (ص) آن را در شب وفاتش نوشته است و از هزاران سال پیش، در کتابها موجود میباشد. هر کسی میتواند آن را بخواند و از آن آگاه شود، ولی برای افراد باطل ادعای آن امکانپذیر نبوده است، با اینکه آنها زیاد هستند. خداوند هر مدعی دروغگویی را از (ادعای به) وصیت بازداشته است. با اینکه تعداد زیادی ادعای پیامبری، امامت و مهدویت نمودهاند، ولی هیچ وقت برای آنها چنین امکانی وجود نداشت که حجاب خدا را که بر این وصیت وجود دارد، از بین ببرند، و ادعای وصیت کنند. این واقعیت، مطلبی را که پیشتر گفتم تأکید میکند؛ اینکه توصیف این نوشتار به اینکه در ذات خودش، بازدارنده از گمراهی است، به این معنا است که کسی غیر از صاحب (اصلی) آن نمیتواند آن را ادعا کند؛ کسیکه محمد رسول (الله) (ص) آن را ذکر کرده است. در نتیجه هر کسیکه ادعای وصیت کند، راستگو و صاحب (اصلی) آن میباشد.
این مطلب به عنوان دلیلی کامل و حجتی بر حقانیت این دعوت، کافی است. هر کسی حق را میخواهد، و میخواهد حق بودن این دعوت را بشناسد، وصیت برای او کفایت میکند، و اینکه من ادعا کردم که در آن ذکر شدم! دلایل زیاد دیگری نیز وجود دارد، مانند علم به دین خدا و حقایق آفرینش، و اِنفراد و تَک بودن در برافراشتن پرچم «البيعة لله» (بیعت فقط از آنِ خدا است) و همچنین نص (تایید) مستقیم از جانب خداوند، با وحی نمودن به بندگان در رؤیا([50]) و بقیهی راههای شهادت خدا نزد مردم، برای خلفای الهی در زمین، همانطور که فرشتگان به خلافت آدم (ع) به واسطهی وحی شهادت دادند. خداوند برای بسیاری از مردم مُتفرّق و جُدای از هم به گونهای که همدستی آنها بر دروغ محال است، شهادت داده که احمدالحسن، حق و خلیفهی خدا در زمینش است([51]). خداوند متعال میفرماید: (و تو را به عنوان فرستادهای برای مردم فرستادیم و خداوند به عنوان شاهد کافی است).([52]) خداوند متعال میفرماید: (ولی خداوند به آنچه بر تو فرستاد، شهادت میدهد، با علم خود آن را فرستاده است و فرشتگان شهادت میدهند و خدا به عنوان شاهد کافی است).([53])
وأيضاً بالنسبة للمسلمين السنة فقد حثهم رسول الله (صلى الله عليه وآله) على نصرة المهدي وأسماه (خليفة الله المهدي) كما في الروايات الصحيحة في كتب السنة ([54])، وقد جئتهم واسمي يواطئ اسم رسول الله (صلى الله عليه وآله) (أحمد)، واسم أبي يواطئ اسم أب رسول الله (إسماعيل) كما نصّت الروايات ([55]) والرسول (صلى الله عليه وآله) قال: (أنا ابن الذبيحين عبد الله وإسماعيل) ([56])، وقد جئتكم بالنص التشخيصي الموصوف بأنه عاصم من الضلال لمن تمسك به، وجئت بالعلم، والانفراد براية البيعة لله.
فاتقوا الله يا أمة محمد (صلى الله عليه وآله) وأذعنوا للحق واتبعوا خليفة الله المهدي الذي دعاكم رسول الله (صلى الله عليه وآله) لنصرته ولو زحفاً على الثلج، وآمنوا بوصية نبيكم الوحيدة لتنجوا في الدنيا والآخرة.
همچنین برای مسلمانان اهل سنّت، رسول الله (ص) آنها را به یاری مهدی تشویق نموده است و او را «خليفة الله المهدی» نامید، همانطور که در روایات صحیح کتابهای اهل سنّت آمده است.([57]) من نزد آنها آمدم در حالی که نامم شبیه نام رسول الله (ص) (احمد) است و نام پدرم شبیه نام پدر رسول الله (اسماعیل) است، همانطور که در روایات به آن اشاره شده است([58]) و رسول (الله) (ص) فرمود: «من فرزند دو قربانی هستم، عبدالله و اسماعیل».([59]) برای شما نص تشخیصی آوردم که با این خصوصیت وصف شده است که برای هر کس که به آن چنگ بزند، بازدارنده از گمراهی است. با علم آمدم، و منفرد و تَک بودن در برافراشتن پرچم «البيعة لله».
ای امّت محمد (ص)! از خدا بترسید و به حق اعتراف کنید و از خلیفهی خدا، مهدی تبعیت کنید؛ همان کسیکه رسول الله (ص) شما را به یاری او خوانده است هرچند سینه خیز بر روی برف (و یخها) بسوی او بشتابید. به وصیت یگانهی پیامبرتان ایمان آورید تا در دنیا و آخرت نجات پیدا کنید.
أحمدالحسن
* * *
[1]- زخرف: 57 تا 61
[2]- هذه بعض أقوال المفسرين:
من الشيعة:
الطبرسي: [(ولو نشاء لجعلنا منكم) أي بدلاً منكم معاشر بني آدم (ملائكة في الأرض يخلفون) بني آدم أي يكونون خلفاء منهم. والمعنى: لو نشاء أهلكناكم، وجعلنا الملائكة بدلكم سكان الأرض، يعمرونها، ويعبدون الله] مجمع البيان: ج9 ص90.
مكارم الشيرازي: [ولئلا يتوهموا أن الله سبحانه محتاج لعبوديتهم، وأنه يصر عليها، فإنه تعالى يقول في الآية التالية: "ولو نشاء لجعلنا منكم ملائكة في الأرض يخلفون" ملائكة تخضع لأوامر الله، ولا تعرف عملاً إلا طاعته وعبادته] الأمثل: ج16 ص81.
ومن السنة:
الطبري: [... عن مجاهد، قوله: لجعلنا منكم ملائكة في الأرض يخلفون قال: يعمرون الأرض بدلاً منكم] جامع البيان: ج25 ص115.
ابن كثير: [وقوله عز وجل "ولو نشاء لجعلنا منكم" أي بدلكم "ملائكة في الأرض يخلفون"] تفسير ابن كثير: ج4 ص143.
[3]- سخنان برخی از مفسرین:
شیعه:
طَبرسی: «و لو نشاء لجعلنا منكم» (اگر میخواستیم، از میان شما قرار میدادیم) یعنی به جای شما، گروه بنی آدم «ملائكة فی الأرض يخلفون» (فرشتگانی که در زمین خلافت کنند) در میان بنی آدم، تا جانشینان آنها شوند، و معنای آیه به این صورت میباشد: «اگر میخواستیم، آنها را هلاک میکردیم و فرشتگان را به جای شما، ساکنان زمین قرار میدادیم، تا آن را آباد کنند و خدا را بپرستند». (مجمع البیان: ج 9 ص 90)
مکارم شیرازی: تا آنها فکر نکنند، خداوند به پرستش آنها نیازمند است و خداوند بر آن اصرار دارد. خداوند متعال در آیهی بعدی میفرماید: «و لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فی الأرض يخلفون» (اگر میخواستیم از میان شما، فرشتگانی قرار میدادیم تا در زمین خلافت کنند) فرشتگانی که فرمان خدا را میپذیرند، و کاری جز اطاعت و پرستش خدا نمیشناسند. (الأمثل (تفسیر نمونه): ج 16 ص 81)
اهل سنّت:
طبری: .... مُجاهد، میگوید: «لجعلنا منكم ملائكة فی الأرض يخلفون» (اگر میخواستیم از میان شما، فرشتگانی قرار میدادیم تا در زمین خلافت کنند) میگوید: زمین را به جای شما آباد کنند. (جامع البیان: ج 25 ص 115)
ابن کثیر: سخن خدای عزّوجل: «و لو نشاء لجعلنا منكم» (اگر میخواستیم از میان شما قرار میدادیم) یعنی به جای شما «ملائكة فی الأرض يخلفون» (فرشتگانی که در زمین خلافت کنند). (تفسیرابنکثیر:ج4 ص143)
[4]- طه: 116
[5]- بقره: 34
[6]- بقره: 30
[7]- ص: 26
[8]- روى الكليني: [18- .. عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: بَيْنَا رَسُولُ اللَّه (صلى الله عليه وآله) ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) فَقَالَ لَه رَسُولُ اللَّه (صلى الله عليه وآله): إِنَّ فِيكَ شَبَهاً مِنْ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ولَوْلَا أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فِيكَ قَوْلاً لَا تَمُرُّ بِمَلأٍ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذَلِكَ الْبَرَكَةَ، قَالَ: فَغَضِبَ الأَعْرَابِيَّانِ والْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وعِدَّةٌ مِنْ قُرَيْشٍ مَعَهُمْ فَقَالُوا: مَا رَضِيَ أَنْ يَضْرِبَ لِابْنِ عَمِّه مَثَلاً إِلَّا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ فَأَنْزَلَ اللَّه عَلَى نَبِيِّه (صلى الله عليه وآله) فَقَالَ: (ولَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْه يَصِدُّونَ وقالُوا أآلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوه لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْه وجَعَلْناه مَثَلاً لِبَنِي إِسْرائِيلَ ولَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ) يَعْنِي مِنْ بَنِي هَاشِمٍ: (مَلائِكَةً فِي الأَرْضِ يَخْلُفُونَ) قَالَ: فَغَضِبَ الْحَارِثُ بْنُ عَمْرٍو الْفِهْرِيُّ فَقَالَ: (اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ) أَنَّ بَنِي هَاشِمٍ يَتَوَارَثُونَ هِرَقْلاً بَعْدَ هِرَقْلٍ (فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ) فَأَنْزَلَ اللَّه عَلَيْه مَقَالَةَ الْحَارِثِ ونَزَلَتْ هَذِه الآيَةُ: (وما كانَ الله لِيُعَذِّبَهُمْ وأَنْتَ فِيهِمْ وما كانَ الله مُعَذِّبَهُمْ وهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) ثُمَّ قَالَ لَه: يَا ابْنَ عَمْرٍو إِمَّا تُبْتَ وإِمَّا رَحَلْتَ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ بَلْ تَجْعَلُ لِسَائِرِ قُرَيْشٍ شَيْئاً مِمَّا فِي يَدَيْكَ فَقَدْ ذَهَبَتْ بَنُو هَاشِمٍ بِمَكْرُمَةِ الْعَرَبِ والْعَجَمِ فَقَالَ لَه النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله): لَيْسَ ذَلِكَ إِلَيَّ ذَلِكَ إِلَى اللَّه تَبَارَكَ وتَعَالَى فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ قَلْبِي مَا يُتَابِعُنِي عَلَى التَّوْبَةِ ولَكِنْ أَرْحَلُ عَنْكَ فَدَعَا بِرَاحِلَتِه فَرَكِبَهَا فَلَمَّا صَارَ بِظَهْرِ الْمَدِينَةِ أَتَتْه جَنْدَلَةٌ فَرَضَخَتْ هَامَتَه ......] الكافي: ج8 ص57.
[9]- هذا تعليل لكون المقصود بالملائكة في الآية (ولو نشاء لجعلنا منكم ملائكة) هم آل محمد (عليهم السلام).
[10]- سيأتي ذكرها.
[11]- إنّ ارتباط الآية بآل محمد الأوصياء (بل وفي المهدي منهم بالخصوص) أمر أكدته روايات الفريقين؛ [عن زرارة بن أعين، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قول الله عز وجل: (وإِنَّه لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ)، قال: عنى بذلك أمير المؤمنين (عليه السلام). وقال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): يا علي، أنت علم هذه الأمة، فمن اتبعك نجا، ومن تخلف عنك هلك وهوى] البرهان: ج4 ص897.
و[عن زرارة بن أعين، قال: سألت أبا جعفر (عليه السلام) عن قول الله عز وجل: (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً)، قال: هي ساعة القائم (عليه السلام) تأتيهم بغتة] تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص571.
وأخرج الحاكم [عن جابر رضي الله عنه قال قال: رسول الله (صلى الله عليه وآله) "وإنه لعلم للساعة" فقال: النجوم أمان لأهل السماء فإذ أذهبت أتاها ما يوعدون، وأنا أمان لأصحابي ما كنت فإذا ذهبت أتاهم ما يوعدون، وأهل بيتي أمان لأمتي فإذا ذهب أهل بيتي أتاهم ما يوعدون. صحيح الاسناد ولم يخرجاه] المستدرك: ج2 ص448.
وقال المناوي: [قال مقاتل في (وإنه لعلم للساعة) إنه المهدي يكون في آخر الزمان] فيض القدير: ج5 ص383.
[12]- قيد (حتى يدعيه صاحبه) يوضح أنّ الحفظ الالهي للنص غايته تتحقق باحتجاج صاحبه به وكشفه له، وأي ادعاء له بعد ذلك من قبل غيره يعتبر ادعاء سفيه ولا قيمة له، إذ لو كان النص له لاهتدى إليه قبل أن يهديه إليه من كشفه، وسيكون حاله تماماً كحال من يأتي اليوم ويزعم أنه من اكتشف النظرية النسبية، وأقل ما يقال عنه إنه مجنون وسفيه !!
[13]- بيَّن آل محمد (عليهم السلام) في رواياتهم أنّ صاحب الأمر يعرف باحتجاجه بالوصية، [عن الحارث بن المغيرة النصري، قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام): بم يعرف صاحب هذا الأمر؟ قال: بالسكينة والوقار والعلم والوصية] الخصال - للصدوق: ص200.
[14]- کلینی روایت میکند: 18- ... ابو بصیر میگوید: یک روز رسول الله(ص) نشسته بودند که امیرالمؤمنین (ع) آمد. رسول الله(ص) به ایشان فرمود: «تو به عیسی بن مریم (ع) شباهتی داری. اگر گروهی از امّت من در مورد تو سخنانی که نصاری در مورد عیسی بن مریم (ع) گفته بودند، نمیگفتند، درمورد تو سخنی میگفتم که هر وقت از جلوی گروهی از مردم عبور کنی، خاک زیر پاهایت را به عنوان تَبرُک برگیرند» (راوی) میگوید: دو اَعرابی و مُغیره بن شُعبه و گروهی از قریش که با آنها بودند، خشمگین شدند و گفتند: برای پسر عمویش راضی نشد که مثالی کمتر از عیسی بن مریم (ع) بزند. خداوند بر پیامبرش(ص) (این آیه را) فرستاد و فرمود: «وقتی فرزند مریم، به عنوان مَثالی برای قوم تو زده میشود، قوم تو، از آن مثال بازمیدارند، و (در پاسخ) میگویند: آیا خدای ما بهتر است یا او. آنها این سخن را برای مجادله میگویند؟ بلکه آنها قومی هستند که (با تو) دشمنی میکنند. او (فرزند مریم) بندهای است که به او نعمت دادیم، و او را مثالی برای بنی اسرائیل قرار دادیم، و اگر میخواستیم، از شما (یعنی از بنیهاشم) فرشتگانی قرار میدادیم که در زمین خلافت کنند». (راوی) میگوید: «حارث بن عمرو فهری خشمگین شد و گفت: خدایا اگر این حق و از جانب تو است (یعنی بنیهاشم مانند پادشاهی، پس از پادشاهی دیگر (حکومت را) به ارث میبرند) سنگی از آسمان بر ما بِبار یا برای ما عذابی دردناک بیاور خدا». خداوند پاسخ سخن حارث را فرستاد و این آیه فرستاده شد: «وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (خدا آنها را تا زمانی که بین آنها هستی، عذاب نمیکند، و خداوند تا زمانی که درخواست آمرزش میکنند، آنها را عذاب نمیکند). سپس، پیامبر (ص) به او فرمود: «ای ابن عمرو، یا توبه کن یا برو» گفت: «ای محمد (ص)، برای بقیهی قریش چیزی قرار میدهی که (اختیار آن) در دستان تو است. بنیهاشم، کرامت عرب و عجم را میبرند». پیامبر (ص) به او فرمود: «این به اختیار من نیست، این مربوط به خدای تبارک و تعالی است». گفت: «ای محمد، دلم به توبه راضی نمیشود، ولی از نزد تو میروم». مَرکب خود را گرفت و سوار آن شد. وقتی پشت مدینه رسید، جَندله آمد و سر او را شکست... . (کافی: ج 8 ص 57)
[15]- به این دلیل منظور از فرشتگان در آیه، آل محمد (ع) هستند: «ولو نشاء لجعلنا منكم ملائكة» (اگر میخواستیم، از میان شما افرادی مثل فرشته قرار میدادیم).
[16]- این موضوع (در آینده) خواهد آمد.
[17]- ارتباط این آیه به آل محمد (ع) اوصیا (به خصوص مهدی) مسئلهای است که روایات هر دو گروه (شیعه و اهل سنّت) به آن تأکید دارد؛ زراره بن اعین میگوید: از امام صادق (ع) در مورد سخن خدای عزّوجل پرسیدم: «این علمی برای ساعت است». فرمود: «منظور ایشان امیرالمؤمنین (ع) است». (امام صادق) فرمود: «رسول الله (ص) فرمود: ای علی، تو عَلَم این امّت هستی، هر فردی از تو دنباله روی کند، نجات مییابد، هر فردی از تو سرپیچی نماید، هلاک میشود و از بین میرود»: برهان: ج 4 ص 897 .
زراره میگوید: از امام باقر (ع) در مورد این سخن خدای عزّوجل پرسیدم: «آیا منتظر ساعت هستند که به یک باره بیاید» فرمود: «این ساعت قائم (ع) است که به یک باره میآید» : تأویل آیات ظاهره: ج 2 ص 571.
حاکم از جابر نقل میکند که رسول الله (ص) فرمود: «این علمی برای ساعت است». فرمود: «ستارهها برای اهل آسمان، (مایه) امان هستند، وقتی بروند، آنچه به آن وعده داده شده بودند برایشان میآید و من تا زمانی که هستم، برای یارانم (مایه) امانم، وقتی بروم، آنچه به آن وعده داده شده بودند برایشان میآید و اهل بیت (ع) من (مایه) امان امّت من هستند، وقتی اهل بیت من بروند، آنچه به آن وعده داده شده بودند برایشان میآید». مستدرک: ج 2 ص 488.
مناوی میگوید: مقاتل در مورد آیهی «و این علمی برای ساعت است» میگوید: او مهدی آخرالزمان (ع) است. فیض القدیر: ج 5 ص 383.
[18]- قید «تا اینکه صاحب آن، مدعی وصیت شود» روشن میکند که غرض محافظت خداوند از نص، به واسطهی احتجاج صاحب آن و آشکار شدن آن، مُحقق میشود، و هر ادعایی پس از آن، از سوی دیگران، ادعایی سفیهانه و بیارزش است؛ زیرا اگر نص برای او بود، پیش از اینکه به کسیکه وصیت را آشکار کرده است، هدایت کند، به او (شخص مدعی دوم) هدایت میکرد. وضعیت چنین شخصی مثل کسی است که امروز میآید و فکر میکند نظریهی نسبیت را کشف کرده است؛ کمترین چیزی که در مورد او گفته میشود این است که چنین شخصی دیوانه و نادان است!
[19]- آل محمد (ع) در روایات خود روشن کردهاند که صاحب الأمر با احتجاج به وصیت شناخته میشود. حارث بن مغیره نصری میگوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: صاحب الأمر چگونه شناخته میشود؟ فرمود: «با آرامش و سنگینی و علم و وصیت». خصال صدوق: ص 200.
[20]- روى الكليني: [3- ... عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه (عليه السلام) قَالَ: سَمَّتِ الْيَهُودِيَّةُ النَّبِيَّ (صلى الله عليه وآله) فِي ذِرَاعٍ وكَانَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) يُحِبُّ الذِّرَاعَ والْكَتِفَ ويَكْرَه الْوَرِكَ لِقُرْبِهَا مِنَ الْمَبَالِ] الكافي: ج6 ص315.
وأخرج البخاري: [.. عن أنس ابن مالك رضي الله عنه ان يهودية أتت النبي صلى الله عليه وسلم بشاة مسمومة فأكل منها فجئ بها فقيل: ألا نقتلها، قال: لا، قال: فما زلت أعرفها في لهوات رسول الله صلى الله عليه وسلم] صحيح البخاري: ج3 ص141.
قال الشيخ المفيد عن النبي (صلى الله عليه وآله): (وقبض بالمدينة مسموماً يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر) المقنعة: ص456. ومثله العلامة الحلي في المنتهى: ج2 ص887.
[21]- بقره: 180
[22]- كلينی روایت میکند: امام صادق (ع) فرمود: «یک زن یهودی به پیامبر (ص) سم در بازو (ی گوشت بره) داد. پیامبر (ص) (گوشت) بازو و کتف را دوست داشت و بالای ران را به خاطر نزدیکی به محل اِدرار، دوست نمیداشت» : کافی: ج 6 ص 315.
بخاری میگوید: .... انس بن مالک (رضي الله عنه) میگوید: زنی یهودی، برّهی مسمومی نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم آورد. از آن خورد. آن زن را آورند. به او گفته شد: آیا او را بکشیم. (پیامبر صلی الله علیه و سلم) فرمود:«خیر،...»: صحیحبخاری:ج 3ص141.
شیخ مفید در مورد پیامبر (ص) میگوید: در مدینه، مسموم از دنیا رفتند، روز دوشنبه، دو شب از (ماه) صفر باقی مانده بود : المقنعه: ص 456 و علامه حلی نظیر آن را در المنتهی ج 2 ص 887 آورده است.
[23]- قال ابن الأثير عن (هجر): [أي اختلف كلامه بسبب المرض، على سبيل الاستفهام، أي هل تغير كلامه واختلط لأجل ما به من المرض؟ وهذا أحسن ما يقال فيه، ولا يجعل إخباراً، فيكون إما من الفحش أو الهذيان. والقائل كان عمر، ولا يظن به ذلك] النهاية في غريب الحديث والأثر: ج5 ص246. ولا يخفى أنّ الكلمة بصورة الإخبار وردت في صحيح مسلم وغيره.
قال عبد الرحمن ابن الجوزي (ت: 597 ه): [اتفق العلماء في الذين أراد أن يكتب له رسول الله على وجهين؛ أحدهما: أراد أن ينص على الخليفة من بعده، والثاني: أن يكتب كتاباً في الأحكام يرتفع معه الخلاف، والأول أظهر. وقوله: "حسبكم كتاب الله": وإنما خاف عمر أن يكون ما يكتبه في حالة غلبة المرض الذي لا يعقل معها القول ولو تيقنوا أنه قاله مع الافاقة لبادروا إليه] كشف المشكل من حديث الصحيحين: ج2 ص315، تحقيق علي حسين البواب.
[24]- ابن اثیر در معنای «هجر» میگوید: یعنی به خاطر بیماری، سخنانش دچار اختلاف شد، البته (این جمله) سؤالی است، یعنی: آیا سخنانش تغییر کرده است و به خاطر بیماری دچار تناقض شده است؟ این بهترین معنایی است که در مورد این میتوان گفت. این جمله خبری نیست، چون در این صورت، فُحش یا هذیان میشود. گویندهی سخن، عمر بود، و نمیتوان (از او) چنین معنایی را انتظار داشت. (النهایه فی غریب الحدیث و الاثر: ج 5 ص246). پوشیده نیست که این جمله در صحیح مسلم و غیر آن، به صورت (جمله) خبری است.
عبدالرحمن بن جوزی میگوید (تولد:591 هـ): علما درمورد مطلبی که رسول الله میخواست بنویسد، اتفاق نظر دارند که یکی از این دو صورت است: اول: ایشان میخواست، خلیفهی پس از خودش را تعیین کند. دوم: ایشان میخواست نوشتاری در (باب) اَحکام بنویسد که به واسطهی آن اختلاف از بین برود؛ که مورد اول بهتر است. سخن عمر که گفت: «کتاب خدا برای ما کافی است» به این دلیل است که او میترسید، آنچه در حالت بیماری نوشته میشود، مطلبی باشد که عاقلانه نباشد ولی اگر میدانستند ایشان درحالت هوشیاری این سخن را میفرماید، به آن مُبادرت میکرد (و از رسول الله میخواست که آن را بنویسد). (کشف المشکل من حدیث الصحیحین: ج 2 ص 315 ، تحقیق علی حسین البواب).
[25]- صحيح بخاري: ج4 ص4168
[26]- صحيح مسلم ـ كتاب الوصيت
[27]- كتاب سليم بن قيس: ص398
[28]- كتاب سليم بن قيس: ص211
[29]- غیبت نعمانی: ص81
[30]- برّ به معنى نيكوكار، و وصول، به معنى بسيار پيوندكننده بين خويشان (مترجم).
[31]- ثفنه به معناى پينهاى است كه سر زانو مىبندد و آن حضرت را به واسطهی پينهی زيادى كه از كثرت سجده در اعضاى سجدهاش مىبست، ذى الثّفنات مىگفتند (مترجم).
[32]- كتاب غیبت - شيخ طوسی رحمه الله.
[33]- إنّ نص النبي (صلى الله عليه وآله) على من يخلفه إنما هو بأمر الله سبحانه، وقد تقدم قوله (صلى الله عليه وآله) للحارث بن عمرو في رواية الكافي المتقدمة: [لَيْسَ ذَلِكَ إِلَيَّ، ذَلِكَ إِلَى اللَّه تَبَارَكَ وتَعَالَى]، والله تعالى يقول عن نبيه: (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى) [النجم: 3-4]، وروى الكليني: [2- ... عَنْ عَمْرِو بْنِ الأَشْعَثِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه (عليه السلام) يَقُولُ: أتَرَوْنَ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلَى مَنْ يُرِيدُ لَا واللَّه ولَكِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّه ورَسُولِه (صلى الله عليه وآله) لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ الأَمْرُ إِلَى صَاحِبِه] الكافي: ج1 ص278.
[34]- متن پیامبر(ص) بر کسیکه جانشین او میشود، فقط به دستور خدای سبحان است. در روایت پیشین که از کافی نقل شد سخن پیامبر(ص) به حارث بن عمرو: «لَيْسَ ذَلِكَ إِلَيَّ، ذَلِكَ إِلَى الله تَبَارَكَ وتَعَالَى» (این مسئله به اختیار من نیست، این به اختیار خدای تبارک وتعالی است). خداوند در مورد پیامبرش میفرماید: «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی يُوحَى» (از روی هوا و هوس سخن نمیگوید، بلکه سخنان او وحی است که به او میرسد). كلينی روایت میکند: 2- .... از عَمْرِو بْنِ الأَشْعَثِ که گفت: شنیدم امام صادق(ع) میفرماید: «آیا فکر میکنید کسی از ما که وصیت میکند، به هر کس که خودش دوست میدارد وصیت میکند؟! به خدا قسم نه! این عهدی از خدا و پیامبرش(ص) است، تا اینکه امر به صاحبش برسد») (کافی: ج 1 ص 287).
[35]- لذا وصفها رسول الله (صلى الله عليه وآله) بأنها كتاب عاصم من الضلال لمن تمسك بها، وعدَّ الحق سبحانه وصية عيسى (عليه السلام) بمحمد (صلى الله عليه وآله) بينة إلهية من بين البينات التي جاء بها، قال تعالى: (وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ) [الصف: 6]، ولا تكون الوصية بيّنة إلهية لو أمكن ادعاؤها من قبل مدعٍ مبطل.
[36]- أما حفظ النص في مرحلة نقله إلى الخليفة الذي سيوصله، فمثاله نقل الوصية بمحمد (صلى الله عليه وآله) من قبل الله إلى عيسى (عليه السلام)، أو نقل الوصية بعلي وولده الطاهرين (عليهم السلام) من قبل الله إلى محمد (صلى الله عليه وآله)، وأما حفظ النص على مستوى وصوله إلى الخليفة الذي سيدعيه فهو قد يمر بمرحلة واحدة كما في وصول وصية رسول الله (صلى الله عليه وآله) إلى الإمام علي (عليه السلام)، أو يمر بعدة مراحل كما في وصولها إلى المهدي الأول (أحمد) أو وصول وصية عيسى بمحمد إلى محمد (صلى الله عليه وآله). والحفظ الإلهي للنص موجود في جميع تلك الحالات والمراحل.
[37]- حاقه: 44 – 46.
[38]- به همین دلیل رسول الله (ص) این وصیت را به نوشتار بازدانده از گمراهی برای هر کس که به آن چنگ بزند، توصیف کرده است. حق تعالی، وصیت عیسی (ع) به محمد (ع) را دلیل روشنی از دلایلی که آورده است، به شمار آورده. خدای متعال میفرماید: (و زمانی که عیسی بن مریم به بنی اسرائیل فرمود: ای بنی اسرائیل، من فرستادهی خدا به سوی شما هستم، و آنچه از تورات (و) پیش از من است را تصدیق میکنم، و به شما بشارت پیامبری که پس از من میآید را میدهم، (که) نام او احمد است. وقتی دلایل روشن را آورد گفتند: این سحری آشکار است). (صف: 6) درصورتی که مدعی باطلی بتواند ادعای وصیت کند، وصیت دلیل روشنی از سوی خدا نخواهد بود.
[39]- اما حفظ نص، در مرحلهی انتقال این وصیت به خلیفهای که وصیت به او میرسد ، مثل انتقال وصیت به محمد (ص) از سوی خدا به عیسی (ع)، یا انتقال وصیت به علی و فرزندان پاکش (ع)، از سوی خدا به محمد (ص)، میباشد. اما حفظ نص، در مرحلهی رسیدن به خلیفهای که آن را ادعا میکند، گاهی یک مرحله را طِی میکند، مثل رساندن وصیت رسول الله (ص)، به امام علی (ع)، و گاهی از مراحل متعددی عبور میکند مثل رسیدن به مهدی اول (احمد) یا رسیدن وصیت عیسی (ع) نسبت به محمد (ع)، و حفاظت نص الهی در همهی این حالات و مراحل برقرار است.
[41]- كافی - كلينی: ج1 ص372
[42]- قال ابن منظور: [قال الجوهري: (لو) حرف تمنٍّ، وهو لامْتِناعِ الثاني مِن أَجْل امْتِناعِ الأَوَّل، تقول: لَوْ جِئْتَني لأَكْرَمْتُكَ] لسان العرب: ج15 ص470. والأول في الآية هو التقوّل (تقوّل علينا ..) والثاني هو الهلاك (لأخذنا منه باليمين ..)، و(لو) تفيد أنّ الهلاك ممتنع لأجل امتناع التقوّل.
[43]- ابن منظور میگوید: جوهری میگوید: «لو» حرف تَمنّی (آرزو) است، و معنایش این است که (جملهی) دوم به خاطر نشدنی بودن (جملهی) اول اتفاق نمیافتد، میگویی: «اگر نزد من بیایی، تو را اِکرام میکنم». (جملهی) اول در آیه، «تقوّل» است، «اگر بر ما سخنانی ببندد» و (جملهی) دوم هلاک نمودن است، «باقدرت او را میگیریم» و «لو» (اگر) در اینجا به این معنا است که هلاک نمودن اتفاق نمیافتد، زیرا «تقوّل» رخ نمیدهد.
[44]- إثبات الهداة: ج1 ص194 - 195
[45]- صف: 6
[46]- اعراف: 157
[47]- حاقه: 38 تا 52
[48]- روى أبو الفتح الكراجكي: [عن علي (عليه السلام) قال: رؤيا المؤمن تجري مجرى كلام تكلم به الرب عنده] كنز الفوائد: ص211.
[49]- وقد قص أنصار الإمام المهدي (عليه السلام) رؤاهم التي شهد الله لهم فيها صوتاً وكتابة، وهم من بلدان وخلفيات وقوميات مختلفة، وضمت المواقع الرسمية للدعوة اليمانية المباركة الكثير من تلك الشهادات.
[50]- ابوالفتح کراجکی روایت می کند: علی (ع) فرمود: «رؤیای مؤمن، در حکم سخنی است که پروردگار با او میگوید» (کنز الفوائد: ص 211).
[51]- انصار امام مهدی (ع) رؤیاهای خود را که خداوند در آنها شهادت داده است، به صورت صوتی و مکتوب، تعریف نمودند، در حالی که آنها جُدای از هم و درکشورها و اقوام مختلف میباشند. در سایت رسمی دعوت مبارک یمانی بسیاری از این شهادتها وجود دارد.
[52]- نساء: 79
[53]- نساء: 166
[54]- أخرج ابن ماجة: [.. عن ثوبان، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم "يقتتل عند كنزكم ثلاثة. كلهم ابن خليفة. ثم لا يصير إلى واحد منهم. ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق. فيقتلونكم قتلاً لم يقتله قوم". ثم ذكر شيئاً لا أحفظه. فقال: "فإذا رأيتموه فبايعوه ولو حبواً على الثلج. فإنه خليفة الله، المهدي"] سنن ابن ماجة: ج2 ص1367.
[55]- أخرج الحاكم: [.. عن عبد الله بن مسعود رضي الله عنه عن النبي (صلى الله عليه وآله) أنه قال: لا تذهب الأيام والليالي حتى يملك رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه أبى فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً] المستدرك: ج4 ص442.
[56]- الخصال للصدوق: ص56؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): ج1 ص189؛ المستدرك للحاكم: ج2 ص559؛ نيل الأوطار للشوكاني: ج9 ص164. ولا يشك مسلم في أنّ النبي (صلى الله عليه وآله) من ولد إسماعيل وليس من ولد إسحاق كما يدعيه اليهود.
[57]- ابن ماجه میگوید:.... ثوبان گفت: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «نزد گنج شما، سه فرد میمیرند که همهی آنها فرزند خلیفه هستند و به هیچ کدام (خلافت) نمیرسد. سپس پرچمهای سیاه از سوی مشرق میآید و با شما میجنگند، به گونهای که با گروهی (اینگونه) نجنگیدند». بعد مطلبی را ذکر نمود که در ذهنم نیست، سپس گفت: «وقتی او را دیدید، با او بیعت کنید، هر چند سینه خیز بر روی برفها، زیرا ایشان خلیفهی خدا، مهدی است». در زوائد: سند این حدیث صحیح و رجالش ثقه هستند. حاکم در مستدرک نیز آن را روایت نموده و گفته است: با شرط شیخین، صحیح است. (سنن ابن ماجه: ج 2 ص 1367).
[58]- حاکم میگوید:.... از عبدالله ابن مسعود : پیامبر(ص) فرمود: «روزها و شبها نمیگذرد تا اینکه مردی از خانوادهی من به فرمانروایی برسد، نام او شبیه نام من است و نام پدرش شبیه نام پدر من است، زمین را پر از عدل و داد میکند، همانطور که از ظلم و جور پر شده است» (المستدرک: ج 4 ص 442).
[59]- خصال صدوق: ص56؛ عيون اخبار رضا ج1 ص189؛ مستدرك حاكم: ج2 ص559؛ نيل الأوطار شوكاني: ج9 ص164. مسلمان تردید نمیکند که پیامبر (ص) فرزند اسماعیل است و آن گونه یهودیان که ادعا میکنند، فرزند اسحاق نیست.
مطالب مرتبط :
دانلود بیانیههای سید احمدالحسن (ع)
دانلود خطبهها و سخنرانیهای سید احمدالحسن (ع)
دانلود کتابهای سید احمدالحسن (ع)
دانلود مجموعه کتابهای پاسخهای روشنگرانه (جواب المنیر)
پرسش 807 پاسخهای روشنگرانه: سؤالی از سند روایت وصیت مقدس
پرسش 808 س1 پاسخهای روشنگرانه: آیا آیه وصیت منسوخ شده است؟ وصیتی که بر مکلف واجب است، چیست؟
نظرات
ارسال یک نظر